متن هوشنگ ابتهاج
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات هوشنگ ابتهاج
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم میگدازد...
تو در من زنده ای
من در تو
ما هرگز نمیمیریم
اونجایی که غم چشم هارو خیس نمیکنه دیگ رسیده به استخوان
دقیقا همونجایی که ابتهاج میگه :
در من کسی اهسته می گرید
خوشا آنانکه با «سایه» همسایه شدند...
(بیاد مرحوم هوشنگ ابتهاج)
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست....
در این سرای بی کسی، کسی بع در نمی زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمی زند
عزیزِ بی وفا بیا، غمت امان نمی دهد
به جان دفترم دگر، قلم شرر نمی زند:)
به یاد استاد ابتهاج
سایه ی ابتهاج...
در طلیعه سحر بود
که سایه اش را بلند میدیدم
غروب که شد
سایه اش را دگر نمیدیدم...
خفته در نگاه جسمی سرد
نبض آشنایی دگر نمیدیدم
دیگر غزل نمیخوانی ای سایه ی بلند !؟
دیگر درون آشنایی رمق نمیدیدم
افسوس که رفتی ما را رها به...
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز /
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست...
هوشنگ ابتهاج