پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تمام آرزوی پنجره« رسیدن » استحجت اله حبیبی...
ناگهان پنجره پر شد از شب...
و نگاهیپنجرهبارانشد..!...
تو بگوتا توچند پنجرهچند فریاد ؛مانده !...
تاصبح دم/کوکو می کند پنجره/مرغ باران نمی خوابد...
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره...
یه پنجره با یه قفس یه حنجره بی هم نفسسهم من از بودن تو یه خاطرس همین و بس...
از پیله در آمدیم،جهان همهپنجره بود!...
حزن، پنجره ای بخار گرفتهبین خویشتن و جهان است....
گنجشک/می خوانَد/گلوی پنجره /می شکوفد/سپیدی/جارو می کشد/کوچه ها را...
*خیال*از در بیرون می کندممیآیمپنجره باز بود...
پاییز / بارانو پنجره ای رو به رفتنتدیوانه اماگر عاقل بمانم...
به این پنجره سالهاست که چشم دوخته ام شایدیک پرده بیایی...
پرده هاجنگ در جبهه ی دیوار است!با ادامه ی حصر پنجره ها....
در که بسته می شدپنجره ها باز برای سقوطی آزاد...
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشستحال وقتی به لب پنجره میآیی نیست...