پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تا نیست تو بیند کسی مستی مثل مندر خواب که هستن تو هم هستی مثل منکس نبوده بودی تو هم دستی مثل منکس نبوده دیشب شدی پستی مثل من...
شهر که خوابید خطاها کنیدهر که خطا کرد تماشا کنیدشهر که خواب است خرابم کنیدمست و خطاکار خطابم کنید...
می شود در گوشه ای با شما خلوت کنمتا که این احساس را با شما قسمت کنمبا جنون از بی کسی مست و با دلبستگیمی گذاری این چنین بوسه بارانت کنم...
...مث وقتی که یه عاشق/ می کوبه حلقه ی در رو/ که تا درواکنه یارش/ ببینه یک ره دررو/ برای پرزدن توی/ خمِ پس کوچه ی آغوش/ و با جامِ گلِ بوسه/ بشه مست و بشه مدهوش(زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس.)...
ماهرخ است و گندمزار گیسوانش چگونه مست نشوم از این همه زیبایی..... ..فیروزه سمیعی...
🍃نای و نوای دل من چنگ و فغان دل من مست می لعل توام این من و آن دل من🍃فیروزه سمیعی...
آنک بی باده کند جان مرا مست کجاست...
منم آن مست و پریشان نگاهتکه دلم تو و احساسِ تو را میخواهد...️...
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست ،هشیار و مست را همه مدهوش می کنی؟...
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
آنقدر از تو پُرم که بایستم مقابلِ بادپشتِ سرمجهان مست میشود ....
شاهی که بر رعیت خود می کند ستممستی بُود که می کند از ران خود کباب....
بنازم چشم مستت را که سرمست جهانم کرد......
با یک فنجان چای هم می توان مست شد اگر اویی که باید باشد،باشد....
چیه این بارون؟بوش ، صداش ، حسش آدمو مست میکنه؟! ...
عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی بوی یک تکبیتناگه، مست و مدهوشت کند..!...
مست عشق تو ام جانا...
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
پیمانه را به دست اجلبسپرو بروای زندگی شراب تو مستم نمی کند...
مست و خرامان میرود در دل خیال یار من...
خنده هات مستم میکنه...
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست...
مست رود نگار من در بر و در کنار منهیچ مگو که یار من با کرمست و با وفا...
راه مست بودهر چه که می رفتیمما را به جای دیگری می برد...
امشب این کافهمست تر از من استروی تمام صندلی هاتو نشسته ای...
چشمان تو شراب استو من مست آن چشمانت...
خواهم که تو را تنگ در آغوش بگیرماز هرم تنتمست شوم مست بمیرم...
نام تو مرا همیشه مست میکندبهتر از شراببهتر از تمام شعرهای ناب...
امشب این کافهمست تر از من استروى تمام صندلى هاتو نشسته اى...
میترسم از آن چشم سیه مست که آخر از ره ببرد صائب سجاده نشین را...
این دل که به یادت همه دم مست و خراب استگر بر سر آغوش تو می بود چه می شد ؟...