دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
سهم ما در وسط معرکه ی عشق چه بود؟غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم...
چک چک صدات... بوی گل و خرمن طلات اسمت نبات خنده نبات و لبت نبات...
به داروها نیازی نیست وقتی که تو را دارم علاج خستگی هایم ،فقط آغوش درمانیست......
روی خاکیم و کسی نیست دوای دل ما وای از آن دم که دگر خاک شود منزل ما،، ارس آرامی...
تو شُل کن روسرى را مو بیفشان فتنه برپا کنجواب مجتهدها، عالمان، فرزانگان با من ارس آرامی...
فکر دهان تنگ توام داشت در میانتا صبح بی پیاله مِی ناب می زدمارس آرامی...
پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپیدهر جوانی که به دل عشق ندارد پیر استارس آرامی...
پیش مردم جز بدی از من نمی گفتی، ولی از تو نامی هر کجا آمد گرامی داشتم......
جان به کف، خنده به لب، شعله به دل، شور به سرجان فدا در رهِ جانانه عشقیم هنوز...
معروف شده خنده ات آنقدر که هر کس لبخند تو را می برد از شهر به سوغات...
گذشت خوبی ام از حد، به شک دچار شدند به احترام، کمی خم شدم، سوار شدند!...
چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شماخوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم...
سلام ای عشقِ دیروزی، منم آن رفته از یادی که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی...
حال خوبی ست، بیائید خرابش نکنیمعشق اگر در زده خیر است، جوابش نکنیم...
چمدان بسته ام... امّا چه کنم دشوارستفکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم......
چنان تنهای تنهایم، که حتی نیستم با خودنمی دانم که عُمری را، چگونه زیستم با خود...
عاشقی را چه نیاز است ب توجیه و دلیل که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی...
بوسه هایت شوک برای قلب بیمار من استایست قلبی کرده ام ،یک شوک دیگر لازم است...
مرض قند من از یاد لبش جای خودشتازگی موی فرش باعث دل پیچه شده!...
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمتکاین چیست موی بافته، گویی که دام تست...
ترش رویی هم بکن شیرین عسل بانوی من گاه گاهی قاطی فالوده لیمو لازم است...
تیری به خطا هم نزدی،هر چه زدی خورد یک دنده تر از دشمنی،ای دلبر لجباز...
قدر کسی بدان که بداند بهای عشق تب کن برای آن که بمیرد برای تو...
هرچه کنم نمی شود، تا بروی تو از دلم از تو فرار می کنم، باز تویی مقابلم...
توبه . . .عهد بستم با دل خود ز تو نامی نبرمآنکه در شور غزل توبه شکستست منممصطفی ملکی...
ز پاره ی دل ما هیچ گوشه خالی نیستکدام سنگ دل این شیشه بر زمین زده است...
تیرماه است و به شدت باد بی انگیزه است کاش بانو دامن گلدار خود را تن کنی احسان پرسا...
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردممگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم...
نه که چشمان تو سرشار محبت باشدمنِ بیچاره ز بیچارگی ام عاشق آنها شده ام !...
عطر تن پوش تو را خوب بخاطر دارم بوی پیراهن تو قاتل ایمان من است...«بهزاد غدیری»...
یک بوسه چو دادی عوضش بوسه گرفتیبازی به تساوی که رسد وقت پنالتی ست...
این روسری آشفته یک موی بلند استآشفتگی موی تو دیوانه کننده است...
زیبای من! بیا و به این مرده جان بده موهای زیر روسریت را نشان بده...
آن گرفتار تجمل غافل استطعم ناب زندگی، در سادگی است...
هر کجا غم نیست، آنجا زندگانی مشکل استزین سبب آدم به تعجیل از بهشت آمد برون...
به گیسویت که از سویت به دیگرسو نتابم رخگرم صد بار چون گیسو به گرد سر بگردانی...
غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری!...
دلِ بی رحم در این دوره به کار آید و بس نَرود با دلِ پُر عاطفه کاری از پیش...
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تودنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو...
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیستجایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست...
بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست بی روی تو چه ها که ازین چشم تر نرفت...
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هستمرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت...
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم...
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشدمردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر...
بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت بسی خورشیدهاست...
حتی سوالات کتاب تست کنکورتعاشق که باشی،بیت های محشری دارد...
آنچه روزی در تنم، دل داشت نام بسکه سختی دید، امروز آهن است...
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند...
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی...
یک نفر پیش فلک ریش گرو بگذاردبلکه دست از سر آزردن ما بردارد!...