پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
زمستان ها هرگز سرد نخواهند بود اگر تو خاطراتی گرم از شخصی خاص داشته باشی!...
شالیکاری آیاآتش به ساقه های خشکیده کشیده استیا تو در آن دورهاکنار پنجره داریخاطراتت را می تکانی در باد !؟...
خاطرات خیلی عجیبند ...گاهی اوقات می خندیم ...به روزهای که گریه می کردیم ...گاهی گریه می کنیم ...به یاد روزهایی که می خندیدیم!...
یلداست امشب ...دوباره دور هم جمع میشویم و بلندترین شب سال را کنار هم صبح میکنیم. در این شبهای سرد، دلمان را گرم میکنیم به بودن آدمهایی که دوستشان داریم. هندوانه میخَریم. هندوانهای که مثل آینده در بستهست و هیچکس از درونش خبر ندارد. هندوانهای که مثل زندگی سرخ و شیرینش چقدر خوب است و کال و بی مزهاش چقدر بد ...انار دانه میکنیم. اناری که اگر لباسهایمان را لک کند ردش برای همیشه باقی میماند و تمیز کردنش هم فقط کار را خراب تر میکند. لکه...
حرف تازه ای ندارم فقط زمستان در راه است.کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند ، شاید یادت بیفتد جیبهایت را که وقتی دستهایم مهمانشان بودند !...
به احمقانه ترین شکل ممکندلتنگ کسى هستمکه هیچ خیابانى رابا او قدم نزده اماما او در تمام خاطرات منراه مى رود......
وقتی بیادت می افتمدرذهنمدفتر خاطرات را ورق می زنمدر اطرافم زنبورها رژه می روندبه یاد خاطرات توبودنچقدر شیرین است....
گاهی دلت تنگ میشود آنقدر تنگ که دیگر اسمش دل نیست! شاید، نقطه ای جا مانده از خاطراتی دود شده باشد در اعماق وجودت، که روزی نامش دل بود و تنگ میشد.......
این روزهاخاطرات زندگی ات همهمپای تو پیر می شوندکاش حافظه ی این مردم یخ بزندمثل آب یخ بزندان هم پنج درجه زیر احساسزیر غمزیر دردزیر فقر...می دانی؟؟ گاهی در سرماآب فراموش می کنددر صفر درجه یخ بزندغم ازان جا شروع می شودمسیر باد که باشیسرما بیشترت سرایت می کنددردت از ان جا شروع می شودو شب که مثل بختکروی زمین افتاده استفقرش از ان جا شروع می شودمن که در چرایی این همه مانده امبه تو ای شهریار منقبل از این ...
اعتیادم به دیدنت و شنیدن صدات آنقدر زیاد شده رفیق، که اگه هر روز خاطراتت را تزریق نکنم روزم شب نمیشه...
اسکار بیرحم ترین عضو بدنم میرسه به مغز...که هر چی خاطراته یاد آدم میاره!...
رفیق که داشته باشی ؛دقایقِ عمرت ، لبریزِ عشق و آرامش می شود .و هر اتفاقِ کوچکی ، بهانه ای می شود برای شاد بودن ...کسی که با گرمیِ حضورش ؛سرمایِ پاییزِ تو را می گیرد .کسی که محبتش بی منت است ومعرفتش بی پایان !کسی که آفریده شدهتا بانیِ بهترین خاطراتِ زندگی ات باشد ...داشتنِ یک رفیقِ خوب ؛یک واجبِ عینی و حیاتی است ،برایِ تمامِ آدم ها ...با هر اعتقادی ،با هر نژادی ......
بعضی وقتا،شریک تمام خاطراتت تو زندگیفقط یه شماره خاموشه......
قید خاطرات مرده را بزن...نبضی که رفته ، گرفتن ندارد!!!...
خیال و خاطره ات در کنار من هستندبه هر طرف بروم چند هم نشین دارم...
ﻗﺼﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ،ﺍﻣﺎ ﮐﻨﺎﺭﺕ...ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ...!ﻗﺼﺪﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ،ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ...ﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ...!ﻗﺼﺪﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩ،ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ...ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ...!ﻗﺼﺪﻡ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻮﺩ،ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ...ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ......
پایانی برای قصه ها نیست...نه بره ها گرگ میشوند،نه گرگها سیر،خسته ام ازجنس قلابی آدمها...دار میزنم خاطرات کسی را که،مرا آزرده،حالم خوب است،اما گذشته ام درد میکند......
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست...
خاطرات عطر میپراکنندوقتی شهر خیس میشود....
…و امان از دلی ڪہگنجۂ خاطراتِ تلخ و شیرین است و…آسمان ڪہ ابری میشودبارانی ات می ڪند………و این باران نہ با چتر علاج میشود…نہ با سقف…………ابری ڪہ می شود…حواست را آنقدر پرت ڪن……ڪہ دلت اصلاً وقت نڪند……بقچہ اش را باز ڪند…….…وگرنہخدا بہ دادت برسد…...
خودتو به در و دیوار نزنمن تورو به خاطرات سپردم...
گفت دیده است مرا ، این که کجا یادش نیستهمه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیستاین ستاره به همه راه نشان می داده ستحال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست قصه ام را همه خواندند ، چگونه است که اوخاطراتِ من انگشت نما یادش نیست ؟بعدِ من چند نفر کشته ، خدا می داندآن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست او که در آینه در حیرتِ نیم خودش استنیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیستصحبت از کوچکی حادثه شد ، در واقعداشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست...
خاطراتنه مجال گریز مى دهندنه رخصت خلوتىخاطرات روح تو را مى درنددر رخوت سرد روزهایتچنان بارانى ات مى کنندکه برگ ریزان سهم تو مى شود....
آهای بارون پاییزی کی گفته تو غم انگیزی تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می ریزی...
عاشق که میشوى هیچ گاه نمیتوانى تنها بمانى!یا خودش را بغل میکنى یا خاطراتش را......
روی دیوار هم ،یادگاری بنویسید.آدمیزاد با مرور خاطرات زنده اس...
میاد خاطراتم جلوی چشاممن اون خستگی تو راهو میخواممیخواستم مثه اهل بیت حسینبا اهل و عیالم، پیاده بیام.آه حسرت توو سینمه و می باره چشام به پای غمتاین غم کم نیست لیاقتشو ندارم آقا، بیام حرمت.جاده به جاده، پای پیادهجا موندم اما زائر زیاده...
ای کاش میبردی تمام خاطراتت رااز تو برایم یک بغل افسوس مانده...
از صمیم قلب برای بعضی از خاطرات آرزوی فراموشی میکنم...
با صدای گریه ی ابرهاجوانه ی اندوه زدخاطرات خیس خورده ای...
خاطراتت راآخر پاییزمرور میکنمشبی بلند میخواھد...
دار بزن!خاطرات کسانی که تو را دور زدن!...