خَنده هاےِ اَلَکیت که زیاد شُد بِدون دَرداےِ واقِعیت زیاد شُده ...
خبر که ندارید از اشکهایم و بغضهایم،ای مردمان شهر سرخاب برگونه و خنده بر لب وغم در درون به گمانتان آدمی هستم با احساس مترسک ولی بدانید قضاوت روزی پنجه بر گلویتان خواهد فشرد.
خنده های تلخ من از گریه هایم خوش تر است!