شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
پرده اول:صبح روز تولدیادمه یه باری میخواستم تولدم رو تو قبرستون بگیرم و اولین سالی هم بود که روز تولد با خانواده نبودمجز یکی دونفر کسی نمی دونست که جفتشونم گفتن روز تولدته چرا انقدر عجیبی تو راست میگفتن عجیبم اما دلیل خودمو داشتم پرده دوم: یه مدت کوتاه قبلمن دندونام خیلی سالم بود همیشه و دکترم میگفت خوشبحالت جنسشون خیلی خوبه و برای اولین بار بعد از ۲۲ سال یکیشون خراب شده بود . درک رفتن جسم رو به زوال به مرور زمان و کم شدن توانایی و پ...
ما مثل دو رودیم که راهشان ز هم جداست ما مثل خطوط موازی که وصالشان به انتهاس..ما دو کبوتریم ولی نه کنار هم درون یک قفسیکی جلد دست اصغرو دیگری عاشق امام رضاس....ما همیشه در پی انتهای ماجرا و قصه ایم کاش میگفت به ما کسی ، عشق بدون انقضاس...ما همان دو مهره ی شطرنج چوبی سیا سفید یکی در مسیر درست و دیگری در مسیر اشتباس ...گاهی میان این دو راه انتظار می کشم ببینمت درست مثل بغض کوچکی میان غرور و التماسستوده...
ستوده ام خیال تو، خیال عاشقانه اتبه خلوت نگاه من ، دو چشم شاعرانه اتبه جان خود فشردمت ، بهار شد عصاره ات برقص و جان بده تو با درخشش شبانه اتستوده...
دوباره ماه را دیدم و دیوانه تر شدمبه یادتو افتادم ، با خود بیگانه تر شدممن نمی گویم که آباد بودم قبل تو ویرانه بودم و با دیدنت ویرانه تر شدمستوده...
اما تو بمان !وقتی همه رفته اند وقتی کسی نیست که صدای قلبت را بشنود وقتی همه دشمن شده اندتو بمان و به من بیاموز صلح را رفاقت را عشق را اما تو بمان رفیق روز های روشنم...
چه فایده ای دارد؟پرنده باشی ،بدون اجازه ی پرواز بلبل باشی،بدون اجازه ی خواندن ابر باشی ،بدون اجازه ی باریدنرود باشی ،بدون اجازه ی رفتن دانه باشی ،بدون اجازه ی روییدنباد باشی ،بدون اجازه ی رقصیدنغنچه باشی،بدون اجازه ی شکفتن قلب باشی،بدون اجازه ی تپیدنو انسان باشی بدون اجازه ی عاشق بودن...
مثل سالهای دور ...:)مثل روز هایی که در باغچه خانه میساختیم شاید در نهادمان میدانستیم ماندن در نزدیکی شما بهتر است مثل روز هایی که زیر پله یا زیر درخت دنبال گنج می گشتیم شاید میدانستیم گنج واقعی در کنار شماستمثل تمام روز هایی که ترشی آلوچه را از انبار می گرفتیم و می خوردیم مثل تمام وقت هایی که صدای باران بر حلب خانه آدم را مست می کردمثل تمام انتظار هایی که برای استکان چایی نمی کشیدیم، زیرا همیشه آماده بود مثل درخت انار زیبای گوشه ح...
پرنده ی کوچک به بام من بیا آنقدر با من صمیمی شو که خودت از طاقچه ام دانه برداری که وقتی نگاهم کردی بی درنگ بفهمی دلم گرفته است و برایم آواز بخانی که وقتی دلت گرفت سر کوچکت را کنی در دستم و من تو را زیر بالم بگیرم که نصفه شب به کله دیوانه ات هوس پرواز بزند و باهم در آسمان بارانی بچرخیمکه هر صبح لا به لای شاخه های پیچ در پیچ زندگی در حالیکه در بغل هم کز کرده باشیم و سرمان در هم باشد بیدار شویمکه پرواز کنیم به بام من بیاپرنده ...