پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو مرا به خلوت خود ... دعوتکن بسوزان از تب این شهوت...
چه بسیار کسانی که در دوران زیبایی ات به تو عشق ورزیدند با عشق یا شهوت، زیبایی تو را ستودند. امّا تنها یک نفر مشتاقِ دیدار زیبایی روح تو بود و اندوهی که سیمای تو را دگرگون ساخت، دوست میداشت ......
عمیقاً متاسفم برای همه ی آدمایی کهانسانیت را به شهوتشان فروخته اند... کاش آوارگی، برهنگی، پریشانی و... را درمیان همه انسانها به مساوا تقسیم میکردندتا همه ی مردم احساس سرخوردگی، درد، عشق، و.... را درمیان خودشان تشخیص داده و درک میکردند. من از آینده ی این آدمیان میترسمبرای آینده دختران وپسران وکودکانم در همه ی سرزمینها میترسم... کودکانی از نسل انسانیت، چه تفاوتی میکند از کدام ملیت، یا قشر خاص باشند. همه ی آنها فرزندان نداشته ی من هستند....
یکدفعه نگاهی سنگین را بر تنم حس کردم. همان لحظه که برس را لای موهایم پایین می کشیدم و مست تماشای آسمان بودم. آبی مدهوش کننده! با چند تکه ابر بزرگ در حال بازی با باد . پیرزن همسایه ی روبرو بود....هر روز صبح وقتی برای برس کشیدن موهایم، روی بالکن می آیم، می بینمش، که یا در حال آماده کردن میز صبحانه ی روی بالکن است و یا روبروی پیرمرد، نشسته و با هم به بیرون زل زده اند. و من هر بار, حس میکنم پیرزن با حالتی پر از نفرت و تأسف و پیرمرد با چشمانی گنگ و ...
چه تلخ است شرمساری کبیر از جفای صغیر...چه سخت است رجعت حرف اُلفت از شهوت کُلفت...آه که چه بد غلامانی بودیم که حرف خالق را به شهوتی زود گذر برگرداندیم و با پاره ای از روحش با تمام وجود گناه کردیم و هر چه گذشت از شرافت دورتر و بی شرف تر شدیم.انگار نه انگار که او با امید وجود روحش در ما بی لیاقتان ما را اشرف مخلوقاتش خواند.به نام خودش قسم که شرف حیوان از انسان بیشتر است شرف آن شیری که تا گرسنه نباشد نمیدرد به صد شرف انسانی که از دل سیری م...
متاسفم برای همه ی آدمایی کهانسانیت را فروختن به شهوتشان ...کاش برهنگی و لذت و هوس و......را ارزان در اختیار همه میگذاشتند ...تا مردم احساس ،علاقه و عشق را فارغ ازاین ها تشخیص میدادن، انتخاب میکردن.برای فردایم میترسمبرای آیندگان برای دختران پسران آینده ام میترسم ...کاش ریشه های خوبی در روابطمان داشتیم ...این ریشه ای که من میبینمتمام ثمره اش کرم خورده و خراب و له شده است ....حتی آنان که ثمره ای سالم انددست دیگران گاز زده میشوند ...
لب هایم این ماهیچه های مطبوع به وزنِ آب را ببوسقبل از کنجکاوی صبح در اشتهای بدن قبل از کِشَندگیِ خمیازه های فارغ از تمایل و برخوردقبل از هوش آن زنِ منتظر ببوس مراببوس مرا در علاقه ی بو به گردندر حسد ِ بلند ِ تار مویی آویخته از یقه هنگام خداحافظیببوس مرا و فراموش کن چقدر بودن از پاهای تو کدورت داشت من بچه بودم و دستهایم گماشته بود به نوشتنچه میدانستم از بسامد بوسه در شرح آب؟از گزِش دندان در حجامت...
با این که بشر دنیای اطراف خودش را تغییر داده، اما خودش تغییری نکرده است. حقایق زندگی پایدارند. زندگی می کنی و بعد می میری. از بطن یک زن به دنیا می آیی و اگر بخواهی زنده بمانی او باید به تو غذا بدهد و مراقبت باشد تا زنده بمانی و تمام اتفاق هایی که از لحظه تولد تا لحظه مرگ برایت می افتد، هر احساسی که در تو بروز می کند، هر جلوه ی خشم، هر موج خروشان شهوت، هر قدر اشک، هر قدر خنده، تمام چیزهایی را که در جریان زندگی ات حس می کنی، آدمی که پیش از تو به دن...
ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ :ﺍﻭﻝ ﺷﮑﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﻬﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ مشت ﻏﻀﺐ ﻭ ﯾﮏ مشت ﺑﺎﯾﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﻮﺭﮐﻮﺭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺁﻥﻫﺎ ﺧواﻧﺪﻩﺍﻧﺪ !...
شهوت ، عاقبت اندیش نیست !پاسکال میگوید دل منطقِ خود را دارد، منطقی که منطق توجهی به آن ندارد. اگر درست منظور او را فهمیده باشم، میگوید وقتی هوس، قلب را تسخیر میکند، دلایلی از خود میتراشد که نه تنها ملموس به نظر میرسند، بلکه برای اثبات اینکه جهان سرگشتهی عشق است، کافیاَند. انسان را قانع میکند که میتوان از آبرو دست شست و ننگ رسوایی بهایی ناچیز است !...
حضرت مولانا معتقد است که یزدان مجید، خلق عالم را سه گونه افریده،یکی فرشته که عقل محض است،دیگری بهائم که شهوت محضند و سومی آدمی مسکین که مرکب است از عقل و شهوت( نیمی از فرشته و نیمی از خر)...
عاطفه ای که شهوت باشد،به محض آنکه درک واضح و متمایزی از آن حاصل کنیم دیگر شهوت نخواهد بود.اسپینوزا...