پنجشنبه , ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
✍🏼 شعر آغوش تقدیم به آغوش امن زندگیم، پدرم: آن جام بلورین، وسط حوض نشان بودچون آب حیاتِ گلی از شاخه رهان بودای مهر دلت رهزن غم در بغل نوراحساس در اندیشه ی تو، مهرِ وزان بودآغوش تو مفهوم عمیقِ ضربان بودآغوش تو آرام ترین جای جهان بودچشمان تو و رنگ فصیحِ طپش نورچشمان تو را روزنِ خورشید، نهان بوددستان تو دریای عمیق هنر و فندستان تو، چون بود هنرمند، روان بوداندوه تو و زمزمه ی ریزش بار...
آغوش امن تو آغازین سخن امنیتای اولین خاطره ات در ذهنم، آغوشت!وقتی از هق هق گریه ی یک ترس در بغلت دل می زدم، یادت هست؟ دو ساله بودم... جام بلورین پر از آب حیات!امتداد زندگی یک گل چیده... پدرم! اولین روز پدر بعد از آسمانی شدنت،بر تو مبارک!هدیه ای در خورت ندارمدستان من خالی تر از آن است... قلبم را بگیر و قلمم را...
دلتنگی یعنی حال من .امروز مثل بچه ها بهانه گیر شدموقتی دیدم دختری شانه به شانه پدرش راه می رود...امروز مثل کودکی هایم به کنج اتاق پناه بردموقتی یادم آمد محکم ترین تکیه گاه زندگیم را ندارمامروز دلم خیلی بابا می خواست...