شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تنها ترین بهانه برای زندگی ست مادر...
پناه می برم از بغض در گلو ماندهبه دشت دامن گلدار مادرم گاهی...
خدایاسرنوشتمو انقدر قشنگبنویس که مادرماز ته دل بخنده...
کاش می شد عمر خود راهدیه میدادم به اوزندگی را دوست دارممادرم را بیشتر...
رژ اگر دارد لبت،دوری کن از پیراهنممادرم با دست میشوید،لباسم را هنوز...
لب من عطر تو را دارد و من می ترسمنکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد...
رژ اگر دارد لبت دوری کن از پیراهنممادرم با دست می شوید لباسم را هنوز...
متنفرم از غروب جمعه ای کهتو را از من گرفتمادرم...
مادرم پاییز شد تا مرا بهاری کند...
باید باران بباردتا همه پاک شویمشهر آلودستوگرنه مگر می شود مادرم دعا کندو تو هنوز هم برنگشته باشی؟...
مادرم در زندگی جلیقه نجات من بودی. سختیها و ناراحتیهای من در زندگی هیچ اهمیتی ندارد. من فهمیدم همیشه کنارم هستی. عشق من تولدت مبارک....
سه زن در دنیا زیباترینند:مادرمسایه اشانعکاس تصویرش در آینه...روز مادر مبارک...
مادرم...دستهایت کجاست ، کنار بزند دلتنگی ام راخیالت همه جا با من است ،دلم گرمای بودنت را می خواهدنه سردی خیالت را ......
به گمانم بهشت هم خشکسالی است،این را از کف پای ترک خورده ی مادرم فهمیدم...
مادرمتاج سرم...
از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریمباید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم !...
از مرگ نمیترسم، من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم...
مادرم فهمیدهمن رنجیده ام از دست تواهل نفرین نیست اماهی دعایت میکند...
مادرم گفت : که عاشق نشوی ، گفتم چشم ...چشم های تو مرا بی خبر از چَشمم کرد .....
بر میگردمبا چشمانمکه تنها یادگار کودکی منندآیا مادرم مرا باز خواهد شناخت...