هر طایفه با قومی خویشی و نسب دارد من با غم عشق تو خویشی و نسب دارم
فریاد و فغان و ناله ام دانى چیست؟ یعنى که تو را تو را تو را می خواهم
جااااااااااات اینجااااااااااااست ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ
این دل که به یادت همه دم مست و خراب است گر بر سر آغوش تو می بود چه می شد ؟
این سر که ز اندیشه مرا بر سر زانوست گر بر سر زانوی تو می بود چه می بود؟
آه.. که عشق بس کوتاه است و فراموشی، بس بلند ...
در این جادو شب پوشیده از برگِ گل کوکب دلم دیوانه بودن با تو را میخواست ...
تا وقتى که صداى خنده هات رو نشنیده بودم، هیچ وقت نمیدونستم عشق هم صدا داره
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!
دوسش داری ؟ پس یادت باشه فقط دوست داشتن کافی نیست عشق مراقبت می خواد…
دیگه هیچوقت هیچکس اونجوری که اون رفته بود تو عمق روح و زندگی من تکرار نمیشه!
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را...
گاهی آدمی دلش فقط یک دوستت دارم میخواهد که نَمیرد ...!
سهمِ من از تو صدایی است که نه میشود بوسید نه در آغوش گرفت!
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم ......
بعضیا عشقشون مثل بارونِ بهاری میمونه شدید هست ولی زمانش کوتاهه...!
خلوتپرست گوشهٔ حیرانیِ خودیم یعنی نگاهِ دیدهٔ قربانی خودیم
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت...
هنر عشق فراموشی عمر است، ولی خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست
نَگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد!
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من!
در ماندهام به دردِ دلِ بی علاجِ خویش...
مسافرخانه ای سرراهی ام آنکه می آید و آنکه می رود مسافر است!
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی...