شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
به چشمان تو باختم و این بزرگ ترین بُرد من بود....
با بوسه به چشمان تو این عشق قشنگ است...
صبح چشمان تو، بر کوه دلم می تابدحجت اله حبیبی...
چشمان تو دریای بی کران عشق است......
چشمانِ تو شبچراغِ تاریکِ من است...
نسلِ خورشید بُوَد چشمانِ طُ🔹 [سردار ]...
حال من بسته به چشمانِ تو در تغییر است...
جرم منعاشق شدنم بودوزندانم چشمان تو...
چشمان تواقیانوس آرام دلم را متلاطم ڪرد !...
چشمان تو چشمه ی امیدست...
شاعر توییمن فقط راوی چشمان توام️️️...
پیش چشم همه از خویش یلی ساختهامپیش چشمان تو اما سپر انداختهام...
و خواب کابوسی که هر شبمی گیرد از منچشمان تو را...
یلدا شب چشمان توستیک عمر نگاهت کنموقت کم می آورم...
شاعر تویی من فقط راوی چشمان توام...
مردم از آن دم که با مردم چشمان تو در گیر شدم...
خستگی را- چای یا قهوه؟نه عزیزم- چشمهای تو!...
عشق یعنیکودتای چشمان تو در قلب من...
از خود بی خود شدنفقط لحظه دیدن چشمان تو ...
و دیگر جوان نمیشومنه به وعده ی عشقو نه به وعده ی چشمان تو......