متن اشعار رویا سامانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار رویا سامانی
رهایی
کمی از آفتابِ فکرت را
بر پَرَم بریز
تا از این قفسِ خاکستری
پلک هایم به سوی تو
بال زند
و من—
در پیِ شکستنِ این غشاها...
فاصله ها را کوچ کنم
رهایم کن،
رهایم کن
تا در رویاهای تو
محو شوم.
"بدنِ جغرافیا"
یک چشمم خوزستان است —
رودهایش را با اشک مینویسم
و دیگری هرمزگان:
دریایی از نمک، پشت پلکم میسوزد...
سرم بلوچستان است/که
بادهایش شب به شب فریاد میکشند
لبهایم سیستان انگار زبانش را بریدهاند
حنجرهام اصفهان است
که از این کاشیهای فیروزهای
شکستههایش باقیست
پاهایم لرستان، که هنوز...
لمس کاغذ تنهایی*
برایم بنویس
تا انگشتانم
روی پوست سردِ کاغذ
راه بروند،
و تنهایی ام
به خطوط تو بخندد
دوستم بدار،
تا در این جنگِ بی پایان
من سکوت صلح تو
باشم...