متن اشعار سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار سیامک عشقعلی
امشب شب قدر است... خلصنا من الهم!
یادی کن از من با قنوت هر دعایت
دروازه های آسمان وا شد دوباره
قرآن به سر تا صبح بیدارم برایت...
ای حاجت معصوم من امشب روا شو!
گل داده بغض چشم هایم در هوایت...
◾شاعر: سیامک عشقعلی
اگر با بی کسی پیوند دارم
خزر را مثل یک لبخند دارم
شقایق های تاریخم پر از درد
به خون و بغض شان سوگند دارم
که صلح و سادگی تا بوده با من
غروری سخت ثروتمند دارم
هزاران کوروش از جنس حقیقت
ازل را تا ابد فرزند دارم
خلیج فارس...
تا آخر این شعر با قلبت بیا! یادت می آید...
خانم من! ای بهترین! ای با وفا! یادت می آید؟
یادت می آید دست هایم شد جدا از دست هایت؟
تا مرگ رفتم... بازگرداندی مرا... یادت می آید؟
تا طعم خوب باتوبودن را چشیدم قصه لرزید
یک شهر دشمن شد...
مردم نمی دانند دردم چیست انگار
از عشق او هرروز بیمارم بفهمید!
دیوانه ام! دلبسته ام! بدجور گیرم...
آقای قاضی دوستش دارم! بفهمید!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
باز هم تب کرده احساسم ببین
ای خدای کوچک اشعار من!
می نویسم با تمنا با جنون
تا بخواند عشق بی تکرار من
باز هم می بوسمت در عطر گل
ذهنم از پروانگی سر می رود
ای تو تنها آرزوی قلب من
با تو رویایم چه زیبا می شود!
کهکشان...
تا آخر بغض می دوی خانم!
با گریه به خواب می روی خانم!
از دامن شب ستاره می چینی
همبستر ماه می شوی خانم!
گل داده ترانه از سرانگشتت
یک دشت شکوفه مرده در مشتت
از روح تو درد می چکد بر خاک
انگار که نیست سایه ای پشتت
از...
نکند گریه کنی بعد، خدا گریه کند...
نکند آه تو در کوچه ی ما گریه کند
تو اگر اخم کنی شعر مرا می کشد و
شبم آواره ترین است کجا گریه کند...
کلماتم غم چشمان تو را می شنود
غزل از بغض تو سررفته بیا گریه کند
نکند لحن قنوتت...
پر زد وفا از قلب مان با بی کسی فامیل شد
غیرت میان حرف ها، همرتبه ی آجیل شد!
دق کرد فردین، کوچه اش شد کوچه ی نامردها
قیصر به خاک غم نشست! مردانگی تعطیل شد!
شاید به ظاهر دیده باشی شهر از فرمان پر است
اما در آخر هر...
فرقت که زهر تیغ را بوسید بابا!
ابلیس در هرگوشه می خندید بابا!
یک عمر می ترسیدم از آن روز؛ آخر
آمد و سرخ از بغض شد خورشید بابا!
ای فاتح مظلوم! ای تنهاترین یار!
این شهر قدرت را نمی فهمید بابا!
خاک از تو می آموخت خاکی بودنش را...
حرف هایت فلج
صدایت روی گسل غربت
سایه ات زخمی
چشم هایت شهادت می داد
که از آواره گی می آمدی!
گفتی بغلم کن!
و من عاشقت بودم
در بی مرزترین لحظه
با دردهایی مشترک!
من:
انگشتری بودم که در بیابان خواب هایت
پیدا می کردی!
تو:
ماه بودی،
بالای...
چشم های عاشقت شد شاعر این مثنوی
حرف هایی دارم ای زیبا که باید بشنوی
خوب من! دلخواه من! ای اولین و آخرین!
هیچ می دانی خدای من شدی روی زمین؟
هیچ می دانی که عشقت شد دلیل بودنم؟
قلب من هستی و با من زنده ای دور از تنم!...
باید رها می کرد بغضم دامنت را
باید به آتش می کشیدم رفتنت را
آنقدر نامحرم شدی، در هیچ شعری
دیگر نمی بوسم لبت را، گردنت را...
◾شاعر: سیامک عشقعلی
دخترم!
حتی اگر زمین
از انقراض پلنگ ها پر شد،
تو همچنان و همیشه
ماه بمان!
نه در چشمه
نه در اقیانوس
که در دامن آسمان!
و رسالت شیرین تو
همین تابیدن روشنایی ست
به نام زن...
◾سیامک عشقعلی
حالا که پرچم ها سیاه هستند!
و جنگ دارد شیوع پیدا می کند،
بیا از عشق بگوییم!
شاید آدمیزاد
تفنگش را زمین بگذارد
و نگاهش
در رنگین کمان زندگی
لبخندی را دنبال کند
که می رسد به آزادی!
به انسانیت! به دوستی! به ... به ...
هرچند خوب بودن در...
همه ی حرف مرا می دانی
ننویسم هم اگر، می خوانی
و چه خوشبوست هوایت اینجا
تو گلی! وسوسه ی کاشانی!
تو طلوع خزری با هر صبح
تو خلیجی! ابدی می مانی!
تو دماوند غرورم هستی
به خدا سبزتر از گیلانی!
من و دریا به تو عادت داریم
تو تلاطم...
باز هم بوی خوش یاس آمد
مرد دریایی احساس آمد
یک صدف داد به شب اقیانوس
شوق رقصید که الماس آمد
قصه ی آب و ادب شد تفسیر
آیه ی غیرت و اخلاص آمد
باوفا بود به عهد ماندن
اجمل و افضل فی الناس آمد
دامن عرش معطر شد و...
مرگ، بیداری عجیبی ست!
ناگهان چشم هایت را باز می کنی
و دیگر
خوابت نمی برد...
| سیامک عشقعلی |
خانم! وقتی گنبد آقارو دیدی...
غم و تنهایی مو یادت بمونه...
بگو: اینجا یکی با قلب خسته
سلام بی کسیشو می رسونه!
قنونت وقتی از بی تابی پر شد
بگو دنیای ما درگیر درده
بگو اینجا هوامونو ندارن
بگو حال و هوامون خیلی سرده...
ضریحش رو که بوسیدی با گریه...
مرا مادرانه تر به آغوش بکش!
درد
درد
درد
می چکد از تمام وجودم...
لب هایم را دوخته اند
اما سکوتم...
سکوتم را نوازش کن!
با سکوتم حرف بزن!
سکوتم را گوش کن!
و بعد؛
بگذار بخوابم...
هزار سال دیگر بیدارم کن
خواب مرحم است ولی
برای دردهای عمیق
شاید...
فشنگ هامان که تمام شد
سازت را بردار
شعر از من
آواز از تو
و رقص،
از مشت ها!
کلمه تمام نخواهد شد
برای آزادی!
«سیامک عشقعلی»
به تلخی بغض خود را خورد شاعر
خیال نازکش پژمرد شاعر
تمام زخم های بودنش را
به یاد آسمان آورد شاعر
همین دیروز بود انگار یک شعر
در عمق سینه اش افسرد شاعر
چه شب هایی که با یک قرن اندوه
میان گریه خوابش برد شاعر
غرورش را به دست...
غم از لبخندمان جاری ست داداش!
تو می دانی دلیلش چیست داداش؟
بیا تاریخ را باهم بخوانیم
زمین جای قشنگی نیست داداش!
برای صبح فردا قد کشیدیم
ولی خورشید را هرگز ندیدیم
پر از پرواز بودیم و شکفتن
دویدیم و دویدیم و دویدیم...
برای فصل بهتر درس خواندیم
چه شب...
عشق را یک قطره می بینی اگر، دریا علی ست!
شاهباز دین و جنگ راه حق، تنها علی ست!
در عمل یک مرد خواهی دید از دلبستگی
یاور بی سرپناهانِ ابد مولا علی ست!
در صبوری کوه را تفسیر کرد اعجاز او
هست او با حق و حق همواره هرجا...