تو... اولین روز بهاران! من... آخرین روزم از اسفند! من با توام ...نزدیک نزدیک تو... اندازه ی یک سال از من دور!
من و غزلهای گلدارم ؛ اسفند و شور بهارانش کجایی که ببینی ؟ . . .
تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی راهوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو ...️
سرنوشت را باید از سر نوشت شاید این بار کمی بهتر نوشت عاشقی را غرقِ در باور نوشت غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت از کجا این باور آمد که گفت گر رَود سَر برنگردد سرنوشت گل بکاریم از دل گِل گُل بَرآریم در زمستان در بهاران زیرِ باران...
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
بهار طبیعت از راه می رسد و صحنه ی جهان آیینه نمای قدرت خداوندی می گردد. فرا رسیدن فصل شادی بخش و نشاط آور بهاران و حیات دوباره ی زمین که نشانه ای از قدرت و رحمت الهی است را به حضور شما و خانواده ی محترمتان تبریک و تهنیت...
باز کن پنجره را که بهاران آمد که شکفته گل سرخ به گلستان آمد سال نو مبارک
به یمنِ حضورش زمستان م بهاران ست اِسفند
ای رویای سپپده دمان بی تو هیچم با من بمانی به مرگ خوش می پیچم! بسان رویش ریشه در بهاران
تو بهاری؟ نه بهاران از توست ... ️️️
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند