متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
درباره
پشتیبانی
اپلیکیشن
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
جستجو
×
متن
متن آهنگ
متن مهران بدیعی
زیبا متن : مرجع متن های زیبا
جملات مهران بدیعی
جمله مهران بدیعی
امشب هم از بارون برات میگم هم از طوفان
باز عاشقا بی خونه و آواره تو سرمان
تقصیر من نیستش اگه سرده هوا اینجا
یا خائنای بی وفا راحت توی گرمان
من عاشقم ، حتی اگه دل خسته ام هستم
حرفات همیشه واسه من شیرینه و زیبان
قلبم فقط از تو پره جای توهه تنها
یادت همیشه با منه ، حرفای تو اینجان
بارون که میباره دلم یاد تو می افته
بارون بیاد با تو ، برام زیبایی دنیان
حتی اگه طوفان بشه بازم کنار تو
حرفای تو آرامشه زیباترین حرفان
ای کاش بار...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
می نویسم آفتاب اما فقط خود را ببین
آفتابم باش و روشن کن تمام این زمین
می نویسم روشنای من تویی ای آفتاب
یک ستاره کی کند روشن زمین را اینچنین
روز ابری در کنار عشق زیبا می شود
ابر یک مقدار، و باران و ، توهم اینجا نِشین
شب که دوری از دلم من انتظارت می کشم
بر سر این عشق زیبا چشم دشمن در کمین
دست در دستم بده، دل را به من بسپار تا
حال دل زیبا شود با حرفهای دلنشین
هر غروبی معنی پایان عشق یار نیست
ماه هم امید دارد با تو باشد همنشین
...
متن مهران بدیعی
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
من از این دوچشم زیبای تو شُهرهٔ زمانم
چه سلامها که باید به دو چشم تو رسانم
تو خودت خبرنداری که چه می کنی تو با من
که ز شوق چشم مست تو ، شبیه مردگانم
من و ابر و باد و باران همه منتظر به راهیم
که تو با نگاه مستت بدهی صفا به جانم
اگر امشب آن دوماه شب تار من بتابد
بخدا نماز آیت همه روزها بخوانم
تو کجایی ای پری رو که بیایی و ببینی
شب و روز بی قرارم که کنار تو بمانم
مهران بدیعی...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
عاقل شدم وقتی مرا دیوانه کردی
چشمان خود را جادوی این خانه کردی
ساقی به چشمان خمارم آشنا بود
هرشب مرا آوارهٔ مِیخانه کردی
این مرغ عشقی را که پرزد سوی بامت
با چشمکی آواره و بی دانه کردی
چشمم به چشمت آشنا بوده از اول
من را به خود با یک نظر بیگانه کردی
آخر چه کردی با دلِ من خود ندانم
تو هرچه کردی با می و پیمانه کردی
من هرچه را این سالها آباد کردم
تو با نگاهی آتشین ویرانه کردی
مهران بدیعی...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
رفتی ولی از یادمن ، هرگز نرفته یاد تو
از چشم هایم می چکد اشک مبارکباد تو
ای کاش می دیدی که من دلخونم از دوری ولی
دلخوش به دیدار توام یک روز در میلاد تو
با رفتنت یک کوه غم افتاد در دل، بی وفا
رفتی ولی دلشادم از ، این حال و روز شاد تو
هر روز می گفتی که من یک رنگ و یک دل با توام
با این دروغت بی هوا ، کم کم شدم معتاد تو
دلدادگی از یاد عاشق ها نمی گردد جدا
هر لحظه در یادم نشسته لحظه ی میعاد تو
مهران بدیعی...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
عشقت گذشت از من و با من وفا نکرد
گُل حق عشق را به زمینش ادا نکرد
قلبم چه پیر شد به ره چشم تو ولی
موی سپید ، رنگِ دگر با حنا نکرد
گفتند عشق، روی خوشی دارد و هنوز
یک روی خوش برای نمونه به ما نکرد
من گوشِ جان سپرده ام و غصه می خورم
حالم بدید دلبر و من را صدا نکرد
عمرم هنوز می گذرد بی تو بی وفا
افسوس می خورم که دل من صفا نکرد
لیلی چه شرطهای بدی را نهاده و
از قلب رنج دیده ی مجنون حیا نکرد
مهران بدیعی...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
ای دل چرا حال مرا امشب نمی بینی
حال دگرگون مرا در تب نمی بینی
این دردهایی را که من در سینه ام دارم
از دست این معشوق لامذهب نمی بینی
غم در دلم بیداد کرده بغض در سینه
جانم رسید از دست غم بر لب نمی بینی؟
این زجرها و زخم ها در چهره ام جاری ست
اما منِ بیچاره را اغلب نمی بینی
یک عالمه نیش و کنایه از همه خوردم
این نیش های بدتر از عقرب نمی بینی
بر قلب مجنونم سوار هستی ولی افسوس
اینجا مرا تنها و بی مَرکب نمی بینی
مهران بدیعی...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
مگر می شود ما به هم دل نبازیم
مگر می شود خانه در دل نسازیم
فراموش کن هرچه بد بود اینجا
که ما عازم راه دور و درازیم
من و تو برای رسیدن به این عشق
به هم متکی و به هم هم نیازیم
نداریم از هم نهانی و سرّی
که بر یکدگر محرم سرّ و رازیم
خدایا همه عشق ها را نگهدار
که ما عاشقیم و همه عشق بازیم
من اهل جنوبم که خونگرم و شادم
به این شُهره هستم که مهمان نوازیم
اگر شعرمان را نوشتیم قطعا
شبیه غزلهای شام و حجازیم
مهران بدیعی...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
شبها به پهلو میشوم هردم
از فکرتو دیوانه می گردم
فکرت مرتب میبَرَد دل را
آخر چرا از قلب تو طَردم؟
با این سوالم فکر ها پر زد
این بار پهلو را عوض کردم
یکبار دیگر یاد تو پَر زد
آمد نمک پاشید بر دردم
دل را دوباره با خودش برد و
ای کاش من پیش تو برگردم
حالا دگر من غرق در رویام
آنجا کنارت در شبِ سردم
اما مگر او جای دیگر نیست؟
پس من پی عشقِ که میگردم؟
یکبار دیگر فکرها پر زد
من باز پهلو را عوض کردم
این طرز خوابِ هر شبم گشته
عشق تو باشد دار...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
غم عشق را سرودم ، همه را به آب دادم
و برای دیدن تو ، تنِ خود به خواب دادم
دل من اگرچه رنجید و دلِ تو هم نفهمید
من از این قمار عشقی به خودم عذاب دادم
همه خاطرات بد را به کنار میزنم من
که به این دلِ پر آهم غمِ بی حساب دادم
تو چقدر سنگ هستی که دلِ مرا شکستی
که برای دل گسستن به دلم شتاب دادم
تو غم مرا ندیدی به کنارش آرمیدی
و بجای هدیه ی تو به دلم طناب دادم
تو نبودی و ندیدی که برای دل سپردن
به خدا به جز دل خود، همه را جواب دادم
تو که رفتی ...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
دیدی که سرِ زلف تو من را به کجا برد؟
یک جامِ بلا داد، ولی قلب مرا برد
آن موی پریشانِ تو و صورت زیبا
از خَلق جدا کرده مرا ، سوی بلا برد
وصف سر زلفت همه ی خلق شنیدند
آنقدر که یک تار از آن، بادِصبا برد
پیری که همه شهر مریدند به راهش
با زلفِ تو یک شهر، پیِ راه خطا برد
آن چشمِ سیاه تو ندانی که چها کرد
قلبم به جدا و، دل و ایمان به جدا برد
آن صوت صدای تو شنیدیم که جان را
تا عشق ، مرا لرزش آن صوت و صدا برد
مهران بدیعی...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
فصل پاییزی که ما داریم هم دیرینه است
مثل کفشی نو که در پا هست اما پینه است
ما از این پائیزها خیری ندیدیم و هنوز
داغ یک معشوق تابستان درون سینه است
یا مثال یک شتر در قلب دارد کینه ای
هرکجا می گردد آخر در پی آن کینه است
آخر ای پاییز ، من هم آدمم خیر سرم
یک نظر برما بکن این قلب من گنجینه است
از تمام فصل ها پاییز فصل عاشقی ست
رستم پائیز هم دلدادهء تهمینه است
فصل پاییز و بهارش فرق چندانی نداشت
عشق با ما مثل سنگ وقلب ما آیینه است
...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
اینجا دگر پائیز، رنگِ زردِ خود نیست
اینجا کسی دیگر به فکر دردِ خود نیست.
اینجا بهارش رنگ دیگر دارد انگار
همراه باران هم هوای سردِ خود نیست.
اینجا دگر آتش در اوج فصل سرما
پاسوزِ آن بیخانه ی شبگردِ خود نیست.
آخر چه کردی ای وفا با زندگی ها
دیگر زنی در انتظار مردِ خود نیست.
اینجا همه از ترس با هم دوست هستند
دیگر کسی در جستن همدردِ خود نیست.
غرق زمستانند اینجا مردمانش
اینجا دگر پائیز ، رنگِ زردِ خود نیست.
مهران بدیعی...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
مثل پرستوها مرا درگیر هجران میکنی
من را به ناز و قهر خود شیدا و حیران میکنی
با موج گیسویت مرو ، رحمی بکن برغیرتم
این شانه ی مردانه را آخر تو ویران میکنی
یک شهر گر کافر بوَد مومن شود با خنده ات
هر کافری را ای صنم آخر مسلمان میکنی
از این همه زیبایی و عشاق مجنونت مگو
با اینهمه عشق و وفا من را هراسان میکنی
یکبار لبخندی بزن ،ای جان فدای مقدمت
این خانه ی ویرانه را پس کی چراغان میکنی؟
یک روز پاییزی و مغروری ،شبیه آذری
روزی دگر با ...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
دلم ز شوق تو ای گل بهانه می گیرد
بهانه های تک و عاشقانه می گیرد
چرا حواس تو جمعِ دلِ خرابم نیست
ز کوچه ها وخیابان نشانه می گیرد
کمی که دلخوش و فارغ ز عاشقی گردد
بهانه دو سه بیتِ ترانه میگیرد
خبر اگر بدهی عازمم که باز آیم
بهانه از شب و روز و زمانه میگیرد
برای اینکه تو را جذب خود کند جانا
برای تو دوسه گل با جوانه می گیرد
دوباره دل به نگاه تو می دهد قلبم
سراغ ابروی همچون کمانه می گیرد
دلی که می شود عاشق بهانه ها دارد
بهانه ه...
متن شعر
ارسال شده توسط
Mehran.Badiee
قلبم گرفت ، حال بدم را تو خوب کن
مثل همیشه باز به قلبم رسوب کن
در اوج غصه ها تورسیدی به دادِ من
با غم بگو که ماه رسیده، غروب کن
اینجا خزان رسیده بیا و بهار باش
حرکت به سوی شهر و دیارِ جنوب کن
باران ببار بر غم و درد و شروع کن
غمها و درد را تو ز دل، رُفت و روب کن
دور از تو نقص میشود و عیب، حال من
همواره باش با من و رفع عیوب کن...
متن شعر