عاشقت بودم ولی ناجور سوزاندی مرا نقره داغش میکنم دل را اگر یادت کند
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست میدارمت به بانگ بلند
مهربان باش شاید فردایی نباشد
می خواستم پر واکنی در من آبی ندیدی آسمانم را ...
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
بازکرد/دکمه هایشرا ماه/درون شب گم شدیم
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رفتیم و داغ دل ما به دل روزگار ؟ هه! رفتیم و داغ دل ما به هیچ کس نماند
سطح توقعم رو از بقیه آوردم پایین به جاش سطح تحملم رو بردم بالا
تو مثل باران هستی بارانی که به زندگی کویری من جان بخشید
نه از سرم می افتی نه از چشمم کجای دلم نشسته ای که جایت اینقدر امن است
افکارت را زیبا کن. زندگی به اندازه فکرهای تو زیبا میشود.
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت........
هر درخت می تونه یه بهانه باشه تا شاید این دنیا دوباره زیبا شه
نامت شنوم دل ز فرح زنده شود
رنج فراق هست و امید وصال نیست این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود...
دلم هوای تو دارد هوای زمزمه ات..
وحدت عشقست این جا نیست دو یا تویی یا عشق یا اقبال عشق
گمت کردم مانند لبخندی در عکس های کودکی ام
گفٖته بودم که به دریا نزنم دل اما کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم
ﻧﺎزﯾﺴﺖ ﺗﻮ را در ﺳﺮ ! ﮐﻤﺘﺮ ﻧﮑﻨﯽ .. داﻧﻢ دردیﺳﺖ ﻣﺮا در دل ﺑﺎورﻧﮑﻨﯽ داﻧﻢ
خوبی و دلبری و حسن حسابی دارد بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟
من سراپا همه زخمم تو سراپا همه انگشت نوازش باش ...
تنها که می ماند و امان از صدای او که ابدی شد در گوش من .. !