آمدمت که بنگرم گریه نمیدهد امان...
زیر بارانِ بهاری رو به من میایستی گریههای هر شبم را صحنهسازی میکنی! .
شده دلتنگ کسی باشی و از شدت حزن گریه بر شانهی بالش کنی و خواب شوی؟
آن قدر میخندم که اشکم در بیاید این هم به نوعی گریه با سبک جدید است
دختری که با نمک میخنده، زیاد گریه کرده
مرد بودن به گریه نکردن نیست..... به گریه ننداختنه
داری گریه میکنی ؟ +نه . حساسیت دارم به چی؟ +به نبودنش
دیروز که رفتی... خدا گریه کرد و همه اسمش را باران گذاشتند...
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد...
تندتند مینویسد / شب... / گریه / خاطرات را، آب و تاب میدهد
آغوش آغوش/می ریزند بدون بوسه/گریه ی درختان
با هر کس میشه خندید... ولی!!! فقط در آغوش یک نفر میشه گریه کرد
نگذارید بچه ها گریه کنند، زیرا باران هم غنچه را تباه می کند.
یادت میفتم با گریه میخندم رو کل دنیا چشمامو می بندم
با صدای گریه ی ابرها جوانه ی اندوه زد خاطرات خیس خورده ای
دلت که گرفت دیگر فرق نمی کند داری برای کدام دردت گریه می کنی!
تنهایی ات گریه ات ... دیگر چه چیزی لازم است تا دل خدا بلرزد ؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من . . .
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است
به شانه های غمم تکیه کن میان اشک. که گریه می فهمد ؛ مردهای تنها را