ازبس هجوم کرده بچشمم خیال دوست
چندان مجال نیست که بینم جمال دوست...
طبیب شهر که هر درد را دوائی جست
بدرد عشق نداند کسی چه درمان گفت...
چُنین قفس نه سزایِ چو من خوش اَلحانیست
رَوَم به گلشنِ رضوان، که مرغِ آن چمنم...
جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود
دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد...
هنوز..
پدرم رفت و نگاهم به نگاهش هنوز
قاب دیوار دلست.. خنده نابش هنوز...
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی...
به شبنمی ، سحری آفتاب سرزده گفت
بمیر تا برسانی به آسمان خود را...
منم و سوز زمستانی و سردیِ هوا
آن طرف ها بهاریست که در می کوبد...
بوسه ای دزدیده ام!قاضی مرا محکوم کرد
گفت بگذارش همانجایی که دزدی کرده ای :)...
طبیب از حال و احوالم چه داند؟!
نفس می آید و جان در بدن نیست
سید عرفان جوکار جمالی...
آنقدر در غم تنهایی خود گم شده ام
چهره ام در نظرِ آینه هم پیدا نیست..!...
سبز می پوشی، کویر لوت جنگل می شود
عاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی...