متن حجت اله حبیبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حجت اله حبیبی
ای آفتاب حسن
آتش تنهایی به جان و دام بلا گسترده ،درخت امید خشکیده و
بوته ی لبخند پژمرده،
چاه ظلمت بر راه و بنای ظلم بر پا ،باغ خاطره پرپر و چتر مکر وحیله بر سر ....
بیا تا با نفست باران رحمت ببارد و دانه ی شکر بروید...
خیالت تخت ،
اگر هزار بار دگر متولد شوم
عاشق آسمان چشمانت می شوم که ماهی چون تورا در خویش جای داده است...
حجت اله حبیبی
بی تو باران زد وبی چتر زدم دل به خیابان
عطر احساس قناری بکشد سمت درختان
کاش بودی که دلم بغض گلوگیر عطش را به هوا زد
باد بادیدن این صحنه فرو ریخت زبرگ و نم باران...
حجت اله حبیبی
دلم تو را می خواهد
ای تک ستاره ی خوشبختی ، وقتی نیستی ظلمت وتاریکی تمام وجودم را در بر می گیرد، وچنان غرق رویاهای مشوش می شوم که گذشت ایام را حس نمی کنم
سلامم را به باد صبا می سپارم تا چون کبوتری زیبا، به سویت پر گشاید...
امروز نبودی، اما عکست ،آرام شکایت می کرد غم نبودنت را و چتری که جا گذاشتی روی نیمکت تنهای خیابان
روزی که بی خداحافظی رفتی، هنوز یادت ،نامت را در ذهنم قاب گرفته ام اگرچه دیر....
حجت اله حبیبی
یک لحظه بودن با تو، می ارزد به تمام ثروت عالم،
وقتی می خندی ،بار پسته می شوی
و وقتی لبخند می زنی ،بار شکر
پس من ثروت مند ترین تاجر پسته وشکرم
ای نی شکرم..........
حجت اله حبیبی
امشب برای دیدن وبه آغوش کشیدنت سر از پا نمی شناسم ،اما افسوس،
می دانم، اجازه ندارم تو را در آغوش بکشم وبوسه ای از لعل لبانت بچینم باشد، قاصدکی را راهی می کنم تا از جانب من صورت نازت را ببوسد وپیام لب های مرا، در گوش لبانت ،...
نه به دیروزت می اندیشم ونه به فردایت
فقط امروز مال من باش
فردا هم خدا بزرگ است
خواستی باش، نخواستی هم ،می خواهم که باشی............
حجت اله حبیبی
کاش بودی ومی دیدی ،
شبی که از کنارم رفتی ، تمام خاطرات باتو بودن را ،به آتش کشیدم،
حتی خودم را
باور نداری، از قلب سوخته ام بپرس....
حجت اله حبیبی
از فردا بترس
شبی که دل می شکنی
روزی را می چشی
که دل شکسته می شوی
از کوه بپرس که چگونه شکسته می شود با یک قطره ی اشک .....
حجت اله حبیبی
نشانی، ازت ندارم .
نشان به آن نشانی
که اولین نگاهم به نگاهت
از نیمکتی چوبی آغاز شد و آن نیمکت، و عدگاه عاشقانه ی دو دلداده بود.
اما حیف
چه زود دیر شد
و تو رفتی، بی آن که نشانیت را در قلبم بنشانی.... .............
حجت اله حبیبی
دلم ، برای تو تنگ نیست
برای نوشته هایت لک زده است
چون فقط آنها با صداقت در صندوق سینه ام بایگانی می شوند..........
حجت اله حبیبی
ای مهر رخشانم
هر روزم باتو آغاز می شود
با چشمان سیاه و گیسوان مشکینت،
صبح قبل از برخاستن ،چنان خیالت را در آغوش می کشم،
که فریاد می زنی استخوانم شکست ،رهایم کن
ولی کو ،گوش شنوا
آغوشت بهشت من است
مرحبا به خدایی که بهشت مرا اینجا آفرید...................
کاش !
جای برگ های پاییزی بودم
تا آخر یک روز نقش دامنت می شدم
با برگ یا بی برگ ،مهم ،دامن توست..........................
حجت اله حبیبی
ومن تو را
بیشتر از عطر گل های بهاری و
سیب های سرخ تابستانی و انار خندان پاییزی دوست دارم
وچه دلپذیر است عطر لبخندت وقتی از کنج لبانت پخش می شود به راستی که هر جنبنده ای را محو جمال وکمالت می کند چه دلنشین است نغمه ی داودی...
پاییز
امان از پاییز وقتی ابر دلتنگی گلویم را می فشارد وباران غصه از چشمانم سرازیر می شود کاش بودی تا دیگر بی هدف دل به جاده نسپارم....
حجت اله حبیبی
پاییز خان آخر نیست
پرستو ها ! درخت منتظر بازگشتتان می ماند تا برای ورودتان اسفند بر آتش بریزد..
حجت اله حبیبی
ای دخترک پاییز
چه بی وفایی
که عاشقان را پراکنده کردی
برگ از شاخه
قطره از ابر
پرنده از پرواز
پروانه از شمع
و بلبل را از گل
اما دل از دلدار عزای عمومی است.....
حجت اله حبیبی
پاییز
پاییز است که ازعشق لبریز است
وگرنه بهار آنقدر می ماند تا بپوسد زیر پای رهگذران.....
حجت اله حبیبی
هر لحظه منتظر پاییزم تا با تو برسد انار خندان ،پسته ی رفسنجان و پرتقال گیلان
راستی تو همیشه با مهر می رسی با کیف وکفش و جامدادی
کاش مرا نیز در قلبت جا می دادی تا با تو در کلاس عاشقی قدم بزنم زیر باران با نفس های گرم...
باد پاییز شده هم نفس خاطره ها
می برد این دل دیوانه ما را به خدا
باد پاییز پر از نغمه کوچ وسفر است
این دل زار و حزین است که باز بی خبر است
باد پاییز پر از رنگ پرستو دارد
میل پرواز به دریاو لب جو دارد
باد...
پاییز
سرشار از رنگ های گرم ، خوب می آموزد عشق ومحبت را
بیایید آتشین باشیم ،گرمی فروزقلب دیگران ،از پاییز باید آموخت، نغمه ی محبت وشعر دل دادگی را وقتی در باد برگ هایش را پای کوبان به رقص وامی دارد تا شادی بخش قدم های رهگذران عاشق باشد.......