متن دستنویس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دستنویس
دستم توی دستات باشه و پاهات ڪه پا به پام راه بیان، قله ی کوهِ عاشقی رو یه جوری باهم فتح می ڪنیم ڪه اسمامون به عنوان لیلی ومجنونِ۲۰۲۲ توی تاریخ ثبت بشه=)
نویسنده : نگار عارف
شرایطم در حال حاضر مثه اون کسی که یه دزد اومده تو خونش، یه دفعه همسایه در خونه ی طرفو می زنه
دزده، صاحب خونه رو می فرسته تا درو باز کنه، بعد اسلحه شو از پشت در میزاره رو پهلوی صاحب خونه، تا حرف اضافه ای به طرف نزنه!...
کاش هیچ وقت به اون نقطه نرسین که با تموم وجود بپذیرین، واقعا اوضاع همینه که هست و من هیچ غلطی برای تغییرش نمی تونم بکنم¡
تلخ ترین خنده را آدم برفی ای داشت که زیر آفتاب در حال آب شدن بود اما باز هم تا لحظه ی تموم شدنش می خندید¡
\فاطمه عبدالوند\
رابطمون با اطرافیان شده مثه رابطه ی صداوسیما و سریال گاندو، کلا یا می خوان سانسورمون کنن یا حذفمون... چه خبرتونه¿¡
\0624\
مثل صفر قبل از اعداد
همون قدر بی تاثیره¡
امید دادناتون رو میگم...
\فاطمه عبدالوند\
ولی من میگم تن فروشی رو خودتون بهمون یاد دادین¡ همونجایی ک آرایشگره برگشت گفت موهات هم بلنده هم خوش رنگ اگه بخوای می تونی از ته بزنیش اون وقت با قیمت خوب برات می فروشمش
و این تازه اول ماجرا بود...
وارد جایگاه عروس و داماد شدیم!
همه دست میزدند..
کودکان جیغ میکشیدند...
دختران سوت میزدند...
همه شاد بودند..
همه خوشحال بودند..
میخندیدند...
این وسط..
فقط دو نفر ناراحت بودند..
*عروس و داماد*
ب هم نگاهی کردند..
هردو لبخند بر لب داشتند..
اما چشم هایشان پر از فریاد و اشک بود.....
رهایم کن..
بگذار ب همان حال بی حس همیشگی ام برسم..
کمی در بی خیالی ام سفر کنم...
و با خونسردی از کنارت بگذرم...
مرا رها کن...
بگذار همان همیشگی باشم...
نویسنده: vafa \وفا\
مانند خستگی پس از سفری یک ماهه...
تمام عصب های تنم بی حس شده اند...
نویسنده: vafa \وفا\
سخنی نیست...
جز تنهایی...
میگذرد..
اما زمانش مشخص نیست..
جالب است..
شلوغ باشد اطرافت...
اما تنها باشی...
نویسنده: vafa \وفا\
نیازمند کمی ذوق در زندگی هستم..
فروشگاهش را میشناسید؟
پولش هرچه شد مهم نیست.
شاید ذوق زنده ام کند..
از مردگی خسته ام...
کمی روح میخواهم...
از بی روحی خسته ام..
نویسنده: vafa \وفا\
ب من نگو عزیزم...
برایم قلب نفرست...
مرا گلم خطاب نکن..
این ها..
روزی آرزویم بود...
حال...
انگشت شمار حق گفتنش را دارند...
یادآور چیزهای تجربه نکرده ام نباش...
چرخ گرون چرخید..
حال چ فرقی میکند..
ب مراد ما بود یا ن..
ب قولش عمل کرد..
چرخید...
نویسنده: vafa \وفا\
با سیلی ک محکم بر صورتم کشیدی سرم برگشت...
انتظارش را نداشتم..
انتظار این یک مورد را ن...
اما..
چرا اینقد برایم مهم نبود؟
آرام بودم؟
عصبی نشدم..
سرم را برگرداندم و با چشمانی خونسرد و خنثی..
یا ب قول ت با چشمانی ک همچو چاه ت را میکشاند ب...
نفسم تنگ است...
ن بیمارم..
ن مصدوم..
فقط گویی قفسه سینه ام را کسی چنگ انداخته و با تمام وجود در دستانش له کرده است..
قلبم...
البته دیگر نمیتوان نامش را قلب گذاشت..
دیگر فقط یک تکه گوشت خونین در بدنم است..
میدانی...
گذشتن سخت است..
سخت است بگذری از...
گاه با حرف های دیگران جان دادن دوباره را حس میکنم..
فریاد از درون را شنیده ای؟
اگر نشنیده ای بدان شانس با ت یار بوده...
اما اگر شنیده ای..
میدانم ک گویی کسی در گوش ت فریاد میکشید اما اطرافت سکوت بود..
بگذار نگویم از نفس های تنگی ک...
سال ها گذشت تا فهمیدم من...
من هستم..
ن فرزند عمو..
ن فرزند خاله..
ن نوه فلانی..
و ن برادر زاده و خواهر زاده شخص دیگر..
من، من هستم..
کسی برای خودم..
منحصر ب خودم..
با خلقیات خودم..
من..
بی همتا هستم..
همانطور ک ت بی همتا هستی..
جهان ما...
جایی خوانده بودم!
دلیل سردرد خونریزی خاطرات در مغز است!
ولی!
درکش نکرده بودم!
با خود فکر کردم!
اما باز هم به نتیجه ای نرسیدم!
تا این که...!
تا این که تو رفتی...!
اوایل غمگین بودم اما محکم بودم!!!
کم کم دلتنگ شدم!!!
در زمان دلتنگی برای رفع دلتنگی ام!...
امروز را ب فکر هیچ بودم..
فکر کردم ب این ک نبودنم آن چنان ک فکرش را میکردم سخت نیست..
ن کسی میفهمد..
ن کسی بد میشود اوقات خوشش..
ن کسی دگرگون میشود حال کنونش..
مهم حال است..
اکنون..
ب این فکر نکن ک شاید چند ده سال آینده را...