متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
کاش پرندگان، دوباره در گوش باد زمزمه کنند
و رؤیاها از دل گندمزارها جوانه بزنند.
کاش باد، با بوسه ای مهتابی،
جهان را به رقصی بی پایان دعوت کند.
کاش دخترکان، مهربانی را
مثل عطری جاودانه در آغوش مادرانشان بریزند،
و پسرکان، زندگی را
در میان شیارهای روزگار قد بکشند....
جاده ای که پیش روست، عطر نرگس ها را تا دورترین افق ها می پراکند...
زمین، با فرشی از شکوفه های سپید، نفس آسمان را در آغوش گرفته و پرنده ها، در این بهشت گمشده، ترانه ای جاودان می خوانند.
تنهایی، همسفر همیشگی ام، در این سکوت معطر، مرا به...
دنیای دل سنگیهاست
دلت رو به این واون خوش نکن
فکر نکن هرکی قربون صدقه ات رفت دیگه بله دلش برا تو سوخته
نه عزیز جانم اینجوریا نیست
بهتره تو هوایِ دلِ خودتو داشته باشی
که همونایی که بهترینات هستن ممکنه بد جوری دلتو با بیوفایی هاشون بشکنن
میدونی بعضیا...
ما ماهی تو تنگیم
شایدم تو حوض یه خونه ی قدیمی،
که حتی دیواراش هم یادشون رفته چی بودیم.
هر روز منتظریم،
شاید یه روزی بیای،
دستت رو از لای پنجره بذاری توی آب،
اما همیشه با یکم فاصله،
که نه بتونیم بیافتیم توی دستات،
نه بتونیم پر بشیم از...
نام اثر: من تو را بیشتر از تو دوست دارم
به قلبم زخم بزن اصلا
زخم زدن تو را دوست دارم
آتش بنداز بر ساقه ام
در آتش تو
سوختن را هم دوست دارم
دریا شو مرا در خودت غرق کن
غرق شدن در نگاهت را دوست دارم
باران شو...
چالشان کردم در باغچه خانه
ته ته چاله خیلی عمیق
سماور را هم کنارشان روشن کردم با چای و فنجان و قند
گفتم تا بخواهند سرک بکشند،هوای چایی خوردن به سرشان بزند
شاید که دست ازسرم بردارند
غصه ها را میگویم
نسرین شریفی
بزرگ شده ام و میترسم
میترسم سرم را روی دامنت بگذارم و زانوانت درد بگیرد
حال نوبت توست سرت را روی شانه ام بگذاری
و من با اندکی مادرانگی که برای عروسک هایم کرده ام تو را نیز در آغوش بگیرم
مادر♥️
ستوده
در سکوت شب، صبر تنها همراهی ست که درد را می پوشاند. دل سردی ها مثل بارانی بی وقفه، در قلب می بارند، اما هر قطره ای که فرو می ریزد، از خودمان چیزی می گیرد. گاهی باید در دل تاریکی ایستاد، بدون اینکه بدانیم انتهای این راه کجاست، تنها...
پاییز، آخرین برگ ها در حال سقوط اند و قلبم همچنان درگیر رنگ های توست. می دانم که این وداعی موقتی است، اما این پایان تو همیشه در من می ماند. خداحافظ، ای فصلِ آرامش و طراوت، ای فصلی که هر گوشه اش با صدای خش خش برگ ها پر...
شب چله است، بلندترین شب سال، شبی که از دل تاریکی اش، نوری به وسعت تاریخ ایران زاده می شود. وطنی که با هر تاریکی، داستانی تازه از روشنایی می نویسد. وطنی که قلبش با شعرهای شهریار می تپد و صدای پای شعرهایش، تا انتهای زمستان هم گرم می ماند....
من، بارانم.
بارانی که گاهی نم نم است و گاهی طوفانی.
زندگی، خاک تشنه ایست زیر پایم،
و هر قطره ای که می ریزم، قصه ایست از اشتیاق یا درد.
گاهی می خواهم ببارم،
اما ابرها خسته اند.
گاهی می خواهم آرام بمانم،
اما زمین تشنه است.
من بارانم،
بی...
اول، همه عاشق اند.
چشمانت را می بینند
و آسمان را در دلت نقاشی می کنند.
اصرار می ورزند،
که تو همان گمشده ای،
همان رؤیای جاودانه.
اما...
وقتی در حصارشان اسیر می شوی،
آسمان،
به رنگ خاکستری درمی آید.
شوقی که روزی در نگاهشان می درخشید،
جای خود را...
چشمانت،
دریاهایی بودند که طوفان های درد را در خود غرق می کردند،
در سکوتشان، تمام فریادهایمان دفن می شد.
دست هایت،
ریشه هایی بودند که در دل خاک، تمامی سنگینی دنیا را به دوش کشیدند،
تا من در آسمان های بی دغدغه پرواز کنم،
بی آنکه از درد های...
آخرهای پاییز است.
هوای سرد اهواز، از همیشه سنگین تر به نظر می رسد،
با طعمی از خاک و دود در دهان.
جیرجیرک ها در تاریکی شب، سکوت را به هم می زنند،
و قورباغه ها در برکه های کم نور، همچنان می خوانند.
یاد شب های یلدا، که کنار...
دل، حرمی ست مقدس،
خانه ای برای عشق های زلال، نه هر رهگذری که بی پرسش، در می کوبد.
برخی با دست های سرد و لبخندی گرم می آیند
نه برای ماندن،
که برای خاموش کردن چراغ هایی که در تو می درخشند.
قلبت را قلعه ای کن،
دیوارهایش را...
وجینشان کن,
علفهای هرزرا میگویم.
رهاکن خودت را,دردریای زندگی
نگران نباش!! آنطرفتر, کسی هست که هوایت راداردبهتر ازخودت.
هرجاکه روی آسمان همین رنگست،
فقط باید حال دلت خوب باشد.
نسرین شریفی
واقعا منتظر چی هستی؟ معجزه ای که از آسمون بیفته؟ یکی بیاد دستتو بگیره، تکونت بده و بگه: «تو می تونی، جانم، برو قله ها رو فتح کن؟» یا شاید یه کامیون پر از انرژی مثبت که توی خونت پارک کنه؟
راستشو بخوای، هیچ کدوم اینا قرار نیست اتفاق بیفته....
عزیزم، کودک درونم
سلام، می خواهم امروز برایت بنویسم تا بدانی که هنوز هم در دل من جایی داری، حتی وقتی بزرگ تر شدم و دنیای پیچیده تر شد. یادم هست چطور از کنار درختان می دویدی و با چشمان پر از شوق، دنیا را کشف می کردی. تو همیشه...
درونم همان دخترک مو سیاه وروجک شیطان
قصد شیطنت دارد
مادری هستم ازنسل دختران حیای نادانی
نسرین شریفی
شب یلدا؛ بلندترین شب سال.
شب قصه های قدیمی که از دل آتش می آیند و در همهمه ی کلمات و خنده ها گم می شوند.
خانه ها پر از گرمای چای و صدای یادگاری قصه های مادربزرگ است؛
و دل ها پر از یاد و امید.
فال حافظ در...
گاهی به مرگ فکر می کنم. به اینکه زندگی چقدر کوتاهه، به لحظه هایی که تموم می شن و جا می مونن. نمی دونم خوبه یا بده، ولی حس می کنم یه جور یادآوریه. انگار مرگ بهم میگه: «هی، یادت نره زندگی کنی، یادت نره به آدمایی که دوست داری...