متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
من یک دخترم در تمام بچه گی ام عروسکی با دامن رنگی چین چین به دستم دادند و بهم آموختند که بااااید فداکار باشم باید همه ی وجودم را فدای دیگران کنم که برای لباس پاره شده عروسک دل بسوزونم و اشک بریزم ، بی خبر از آن که چشمم...
همه چی تمام شد ؟ به همین راحتی ؟
لابه لای حلالیت خواستن هایتان برای سال جدید و در میان سفره هفت سین و تنگ خالی از ماهیتان یک لحظه مکث کنید و جواب من را بدهید .
همه چی تمام شد ؟ سیل؟زلزله؟ کرونا ؟ دختر آبی ؟ سردار...
دلم لک زده ، برای انعکاس تصویرم در گوی سیه رنگت ...
همان جایی که انگار منی در تو بود..!
یلدا حقوردی
دوید پاهایش را قلم کردند ...
خندید دندان هایش را خرد کردند ...
دلبری کرد موهایش را پوشاندند ...
عاشق شد قلبش را دار زدند ...
حرف زد زبانش را قطع کردند ...
اشک ریخت چشمانش را کور کردند ...
فقط نفس کشید خفه اش کردند ...
و اخر ،...
دلت را به کوه بزن ...
سنگیست اما از تبار مردانگیست ...
از بالا شهر عزیزت را تماشا کن شهری که از دور تماشایی تر است ...
مردمی را ببین که در باتلاق تکبر دست و پا می زنند و فریاد های غرور آمیزشان گوش فلک را هم کرده است...
در جادهٔ پاییزی جوانی گام بر می دارم ...
برق غرور در چشمانم می درخشد و با نوای رویاهای شیرین می رقصم
گوش هایم از شنیدن درست و غلط های مکرر اطرافیان به درد امده است و تظاهر می کنم به فهمیدن !
در رویاهایم سینه سپر می کنم و...
من انتخاب کردم که خوب باشم ...
که در دل مارپیج مشکلات نور امیدم را پیدا کنم و بی بهانه بخندم ...
یاد گرفتم زیر سایه غم خنده کنان برقصم و نوای زندگی را سر دهم ...
من می گذارم رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند ...
یاد گرفتم...
گاهی خودت را گم می کنی ...
جایی میان هیاهوی ذهنت ...
در انتهای وجودت سکوت نامت را فریاد می کند ...
جادهٔ خیال را طی می کنی به مرز افکارت ...
در دل تاریکی آرزو را به آتش می کشی و تیغ بغض ردی می شود بر گلویت ......
ylda nvis چه قهقهه های دروغی سر دادم ...
که مبادا نشانی از تاریکی درونم پیدا کنند ...
چه روز هایی که آیینه تنها همدرد غم هایم بود ...
از ترس ضربه هایشان به تنهایی بر سکوی زندگی رقصیدم ...
آن زمان که باید تنگ بغض را می شکستم و...
یلدا
تو از عمق شب می آیی
تاریکی از تو جدا نیست
امشب چگونه آغاز می شود ؟
با غروب آفتاب و ظهور تو ؟
یا ظهور تو و غروب آفتاب ؟
تو ستاره ای بر شب تار
زلف سیاه تو شعر بلندی است رها بر همه سو
یلدا
تو...
به قربان آن دو دیده سیه که بلای جان شده جانا 👀
بیا جانا که که این مردم دروغ میگویند که زلزله آوار میکند آنها نمیدانند که زلزله اصلی تو هستی تمام این آواره گی های من زیر سر تو است بیا بس است از این همه آواره گی و...
جانا بهاران گذشت ، خزان ها گذشت ولی هیچ قصد آمدن نکردی ، جانا بیا که جان فقط با حضورت آرام میگیرد بیا و نظاگر باش که اینجا زنی عاشقانه میمیرد...
جانا تو خود جانی چه کنم با تو که هم دردی و هم درمان گویمت برو درد میگیرد جان و دلم را پس بمان و کمتر از این تیشه بزن به ریشه این خسته دل