متن رضا حدادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رضا حدادیان
بگذار باشد چشم گلدان ها گرفتارت!
پروانه ی پسکوچه ی خورشید بیمارت
یک عمر روی پای خود بودی، درخت من!
هرگز نیفتاده به روی شانه ای بارت
هرچند که اهل فراموشیست آیینه
امّا در او جا مانده ردّ پای رخسارت
با من بگو درد دل خود را ! خیالت تخت...
تنها باد
ردًپای گیسوان تو را می داند.
شب
بی ماه
اتوبوسیست باچراغ شکسته
که راه را گم کرده است.
سخت است پس ازاین متغیر نشوم
تنها مجنون عصر حاضر نشوم
رخساره ی توناب ترین مضمون است
با دیدن تو چگونه شاعر نشوم ؟!
رضا حدادیان
یک تّکه آفتاب برایم بیاورید!
از آسمان تار خودم گریه ام گرفت
از غربت مزار خودم گریه ام گرفت
از ابر اَشکبار خودم گریه ام گرفت
پاییز می وزد و تو لبریز خنده ای
امّا من از بهار خودم گریه ام گرفت
سیاره وار، هرشب وهر روز، های های
در حلقه ی مدار خودم گریه ام گرفت
وقتی که پرده پرده دلم...
تو را کسی که شد آیینه دار ، می فهمد
کسی که می کِشد از خود کنار می فهمد
نه هرکه از مِی و میخانه دَم زَنَد ،تنها
شراب را چشمانِ خُمار می فهمد
تویی که لحظه به لحظه دلت تَرک خورده ست!
سکوتِ خونینت را ، اَنار می فهمد...