متن رضا حدادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رضا حدادیان
تنها باد
ردًپای گیسوان تو را می داند.
شب
بی ماه
اتوبوسیست باچراغ شکسته
که راه را گم کرده است.
سخت است پس ازاین متغیر نشوم
تنها مجنون عصر حاضر نشوم
رخساره ی توناب ترین مضمون است
با دیدن تو چگونه شاعر نشوم ؟!
رضا حدادیان
یک تّکه آفتاب برایم بیاورید!
از آسمان تار خودم گریه ام گرفت
از غربت مزار خودم گریه ام گرفت
از ابر اَشکبار خودم گریه ام گرفت
پاییز می وزد و تو لبریز خنده ای
امّا من از بهار خودم گریه ام گرفت
سیاره وار، هرشب وهر روز، های های
در حلقه ی مدار خودم گریه ام گرفت
وقتی که پرده پرده دلم...
تو را کسی که شد آیینه دار ، می فهمد
کسی که می کِشد از خود کنار می فهمد
نه هرکه از مِی و میخانه دَم زَنَد ،تنها
شراب را چشمانِ خُمار می فهمد
تویی که لحظه به لحظه دلت تَرک خورده ست!
سکوتِ خونینت را ، اَنار می فهمد...
لب فروبند !
یک جفت قناری
در چشمت
آشیان کرده است.
رضا حدادیان
پروانه ی دشت اَبرها خواهم شد
باجنگلِ باد،آشنا خواهم شد
ای مرکز ثقل آسمان! من باتو
از جاذبه ی زمین رها خواهم شد.
رضا حدادیان
درخت بی سرو سامان شده است بعداز تو
پرنده سر به گریبان شده است بعد از تو
بهار دست تکان داد ودور شد از من
هوا ،هوای زمستان شده است بعداز تو
هزار پنجره ی پُر غبارم وانگار-
-زمانِ قحطی باران شده است بعداز تو
کسی که آینه دار سپیده...
تا سر به هوا هستم و همراه ندارم
راهی به جز افتادنِ در چاه ندارم
چشمان پُراز گریه ی تقویمم وبی شک
یک پلک زدن فرصت دلخواه ندارم
از نعره ی پُر آتش آن کوه مِه آلود
جز چند نفس شعله ی جان کاه ندارم
مانند سپاهی که پریشان...