متن سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیامک عشقعلی
در شراب و شعر و شب، غرقِ شکفتن می شوی!
عشق می افتد به سجده، تا تو یک «زن» می شود!
شاعر: سیامک عشقعلی
بعد از این، هرجا که اسم از ما دوتا می آورند
بی تفاوت! سرد! دور از هم! جدا می آورند...
می سپارم دست هایت را به دستِ زندگی
کوچه ها کمتر، کسی را سمت ما می آورند!
با هزاران قصه این مردم دل از ما می برند
بی فایی را...
رفتی؟ تو هم؟ رسمِ معرفت!؟ نمکِ محبت!؟ چه شد آقا!؟
اُخوت؟ صداقت؟ شوق رقاص بی همراهی حاضرین،
می شود روضه ی مصیبت! ماندم! ماندند!؟
قدمِ اول نالوطی بودن را آن ها برداشتند، برنداشتند!؟
بودید که! ندیدید!؟ به قلبم! به پینه های بغضش!
پشت نکردم و پشت کردند! رها نکردم و...
هنوز هرجا که بی تو پا می ذارم
شبیه کوه! هستی در کنارم
غرورت هم برای من عزیزه!
چقد زن بودنت رو دوست دارم!
گاهی جای خدا احساس می شی!
توو شعرام عطر سبزِ یاس می شی!
چه خوبه که هوامو داری هرروز
چه خوبه روی من، حساس می شی!...
تو ای عشق! خسته ام از تبِ نامت!
شما را به خیر! ما را به سلامت...
شاعر: سیامک عشقعلی
خانم! منو یادت نره هرجا که باشی
گاهی سرم رو، روی زانوهات می ذارم...
امشب قنوتت رو کمی طولانی تر کن!
با گوشه ی چادر نمازت حرف دارم!
خانم! دلم بدجور غم داره... می بینی؟
من آسمون رو با هوات بارونی کردم!
گفتی بمونم روی قولم با خدامون
بگذر ازم!...
مثل طرح های قاجاری!
مثل سیبِ سرخِ تب داری!
باشکوه مثل یک دریا
هرچه زیباست، تویی! آری!
هرچه چشمِ شور، دخترجان!
از تو دورِ دور! دخترجان!
شعر هرچه هست، تقدیمِ:
خدای غرور! دخترجان!
مثل کوچه های تبریزی!
مثل کوردها دل انگیزی!
ای شمالِ خاطرات سبز
ای جنوبِ زردِ پاییزی!
خنده...
باران بهانه بود
شاید برای ما...
تا بشکفد غزل
از بوسه های ما!
باران بهانه بود
عاشق شویم باز
با خاطرات هم...
مثل قدیم... باز...
باران بهانه بود
تا مهربان شویم!
رنگین کمانِ عشق
در آسمان شویم!
باران بهانه بود
(لطفِ خدای خوب)
تا آشتی کنیم
با حرف های خوب!...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانی
من در قمارِ عشق تو، دلداده بودم!
خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندی
رفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم!
یک بار دیگر عشق را از دور دیدم
یک بار دیگر با دلم در خود شکستم!
من داغ این تنها شدن...
چه قدر گفتم!
برای «نماندن» عجله نکن!
دیدی؟!
هوایت را جا گذاشتی،
در آسمانم!
سیامک عشقعلی
چاره ی بعضی از دردها؛ تنهاییه!
گاهی باید تنها باشیم، تا فراموش کنیم:
یه چیزایی رو، یه آدمایی رو، یه جاهایی رو، یه وقتایی رو و...
تا خودمونو از سرگردونی نجات بدیم!
تا علت بعضی چیزارو بدونیم! تا ثابت بشیم و ثابت کنیم!
تا زخم هامون مداوا بشه! سر به...
مادر! نگو از خدا دلم خون است!
شاید فراموش کرده آدم را
دیگر صدایش نمی زنم چون که
از دست داده ام اعتقادم را
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
ما اشرف مخلوق و دلگیریم! هر روز...
از هرچه لطفت بود ما سیریم! هر روز...
دیگر نمی خواهیم اصلا زندگی را
چون زنده، زنده، زنده می میریم! هر روز...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
مگر از کنار خواب هایم عبور می کنی؟،
که با هر طلوع
عطر گل سرخ می گیرد،
پیراهنم!
🟩 سیامک عشقعلی
یک روز صبح
از خواب آینه ها بلند می شوی و می بینی؛
آسمان عجیب بوسیدنی شده!
دلت می خواهد با تمام آغوشت،
وسعت عطرآگینش را تصاحب کنی...
هر عابری را که ببینی،
شیرینی لبخند نگاهش،
به جان شوقت خواهد نشست!
می توانی ترنم تنفس درخت ها را بشنوی!
می...
زیبایی ات
تنها شعری ست،
که عاشقانه می خوانمش!
و می بوسمش،
هربار
با هر نگاه!
🟩 سیامک عشقعلی
نگاهم کن تماشایت کنم که
جنون دارم! گرفتارم! گرفتار!
شدم آتش فشانی از تمنا
تنت را دست شعرم باز بسپار
شبم در بی قراری گُر گرفته
نمی دانی خودت هم، ماه هستی!
چه بی اندازه با من ناز داری
ندارم چاره ای! دلخواه هستی!
تو طغیان کن به سمتم مثل...
من هجر کشیدم که شوم شاه! عزیزت!
ماند از تو برایم غزلی... آه... عزیزت!
در آتشِ زندان غمت، سوختم! اما
افسوس نشد یوسف این چاه، عزیزت...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
از کوچه بازم عطر بغض برگ پیداست
با یاد تو در این هوا، باران دلم خواست
اشکی چکید از چشم هایم تا بگوید؛
پاییز یعنی: یک نفر ناجور تنهاست...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
می خواستم شعری بخوانم، خوش آمدی!
امید من! آرامِ جانم! خوش آمدی!
دلگیر از نامهربانی ست، بغض من
بنشین کنارم، مهربانم! خوش آمدی...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
خشک بودم در کویری از نیاز
می شدم تکرار در بغضم و باز...
دردهایم اشک می شد در نماز
روزها با مرگ... شب ها شعرساز
حکم صادر کرد چشمانت به ناز
باتو شد دنیای من، مشمول عشق!
ناز لحنت برد هوشم را و برد
راستش دل در دلم یک لحظه...
غم سرخی به دلم ماند، بگویم خوب است
تو فقط شعر مرا هم که بخوانی، کافی ست!
بروی، بی تو بمانم و بمیرم؛ اما
به خداوند قسم این، خودِ بی انصافی ست!
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
گرچه دل کندی و رفتی، دلبرم هستی هنوز
عشق من! با شعرها در دفترم هستی هنوز
من وصالت را ندیدم گرچه با آغوش خود
با جسارت! بی جسارت! همسرم هستی هنوز
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی