متن سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیامک عشقعلی
◾موومان آخر:
در من نشسته مردی
با قصه ایی غم انگیز
شهریوری پر از برگ
در ابتلای پاییز
تقویم عمر این مرد
سی سال سرد دارد
یک لاله زار حسرت...
سازی که درد دارد...
پایین شهر ذهنش
دریای بی کسی هاست
موسیقی سکوتش
یک سمفونی زیباست!
مردی که ساز می...
هرچقدر هم این سیاره خشک باشد
کنار رودی
در دامنه ایی
بالاخره یک شاخه گل سرخ پیدا می شود
برای شروع عشق
که عشق؛
مادر بودن است!
مثلا:
دوباره گندم می کاریم در کوشاکوشی معصومانه
احساس می بخشیم به رقص شاخه های سیب
نان می پزیم در تنور لبخند
تو...
گیلاس لب هایت را از کدام باغ می توان چید؟
و لیموی سینه هایت را!
اصلا بگو
زیبایی تو در تشبیه به کدام گل
می تواند وجه شبه باشد؟
انگار هیچ شاعری نمی داند
که زیبایی را تو آفریده ایی!
هرجا که خنده بر لب ها غنچه بست
هرجا که...
می خندی با تب لحنت
رو ذهنم عشق می پاشی
می پرسم کی به این خوبی
چشاتو کرده نقاشی!
درسته که واسه گفتن
آدم گاهی میشه ناشی
ولی مجنون شدم آره
همونی که تو لیلاشی
شدی دنیای این شاعر
خانومی که شما باشی!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
باران روز بی کسی! یعنی: سیامک
یک عمر با دلواپسی... یعنی: سیامک
هر آه سرد و دم به دم! یعنی: سیامک
اردیبهشت زرد غم! یعنی: سیامک
آواره ی اندوه ها! یعنی: سیامک
تنها رفیق کوه ها! یعنی: سیامک
شب گریه های بی صدا! یعنی: سیامک
افتادن بی دست و پا!...
آسمان شد فرش زیر پای عشق
دل نبود آن روز دلبر خلق شد!
خاک عطرآگین به ناز و بوسه بود
نور پاشیدند و دختر خلق شد!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
روز دختر بر تمام دختران سرزمینم مبارک🌷
در اوج درد و غم، مراقبت هستم!
ای آخرین همدم! مراقبت هستم!
همیشه جنگیدم، برای لبخندت
اگر بمیرم هم؛ مراقبت هستم!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
ای صدایت بهشتی ترین موسیقی همیشه!
ای نگاهت بوسه گاه کلماتم!
این دست ها
چه معصومانه می مکند گرمای عشق را از دستانت!
و چه کودکانه
در آغوشت به خواب رفته این مرد،
که طعم ملیح خنده هایت
در وسعت جهانش
به جریان انداخته ترنم خشکیده ی رود را!
حافظه...
سپردی دست دریا قامتت را
نشان دادی غرور ملتت را
چه راحت با شکستن ایستادی
نوشتم تا بخوانی عزتت را
تو سبزی تا ابد نیلوفرانه
که با خونت سرودی هیبتت را
به جنگ موج ها چون صخره بی تاب
به گرمی می کشانی طاقتت را
تو رفتی بعد دخترها نوشتند:...
ای زنده ترین رنگ عشق
ای بال و پر یاغی ها!
دریاشدنت غوغا کرد
در خاطره ی باقی ها
صد کوه دوباره پا شد
از غیرت الداغی ها!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
نثار روح شهید حمیدرضا الداغی
خورشید من!
ای پیامبر زندگی بخش شاعرانگی هایم!
ای همیشه ی شیرین زیبایی
که حسرت تسخیرت،
در ذهن آینه های شهر نبض می زند
و فردا
با پرچم سفیدش
در اقراری معصومانه
شهادت می دهد بی تکرار بودنت را!
با من چه کرده ای؟
که هرروز
عابدانه می نشینم به...
فرزند همیشه ی همین جا هستم
دلبسته ی ساده بودنم تا هستم...
با غصه رفیق و خنده بر لب دارم
من شاعر قلب های تنها هستم!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
دوستت دارم و گاهی از خدا هم بیشتر!
یک نفر هستی ولی از اهل عالم بیشتر!
شاعر: سیامک عشقعلی
دریا به وقت عاشقی
گاهی پر از درد است و گاه،
آوار طوفان می شود!
اما تو باز عاشق بمان!
هرکس از عشقش بگذرد؛
آخر پشیمان می شود!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
امشب شب قدر است... خلصنا من الهم!
یادی کن از من با قنوت هر دعایت
دروازه های آسمان وا شد دوباره
قرآن به سر تا صبح بیدارم برایت...
ای حاجت معصوم من امشب روا شو!
گل داده بغض چشم هایم در هوایت...
◾شاعر: سیامک عشقعلی
اگر با بی کسی پیوند دارم
خزر را مثل یک لبخند دارم
شقایق های تاریخم پر از درد
به خون و بغض شان سوگند دارم
که صلح و سادگی تا بوده با من
غروری سخت ثروتمند دارم
هزاران کوروش از جنس حقیقت
ازل را تا ابد فرزند دارم
خلیج فارس...
تا آخر این شعر با قلبت بیا! یادت می آید...
خانم من! ای بهترین! ای با وفا! یادت می آید؟
یادت می آید دست هایم شد جدا از دست هایت؟
تا مرگ رفتم... بازگرداندی مرا... یادت می آید؟
تا طعم خوب باتوبودن را چشیدم قصه لرزید
یک شهر دشمن شد...
مردم نمی دانند دردم چیست انگار
از عشق او هرروز بیمارم بفهمید!
دیوانه ام! دلبسته ام! بدجور گیرم...
آقای قاضی دوستش دارم! بفهمید!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
باز هم تب کرده احساسم ببین
ای خدای کوچک اشعار من!
می نویسم با تمنا با جنون
تا بخواند عشق بی تکرار من
باز هم می بوسمت در عطر گل
ذهنم از پروانگی سر می رود
ای تو تنها آرزوی قلب من
با تو رویایم چه زیبا می شود!
کهکشان...
تا آخر بغض می دوی خانم!
با گریه به خواب می روی خانم!
از دامن شب ستاره می چینی
همبستر ماه می شوی خانم!
گل داده ترانه از سرانگشتت
یک دشت شکوفه مرده در مشتت
از روح تو درد می چکد بر خاک
انگار که نیست سایه ای پشتت
از...
نکند گریه کنی بعد، خدا گریه کند...
نکند آه تو در کوچه ی ما گریه کند
تو اگر اخم کنی شعر مرا می کشد و
شبم آواره ترین است کجا گریه کند...
کلماتم غم چشمان تو را می شنود
غزل از بغض تو سررفته بیا گریه کند
نکند لحن قنوتت...
پر زد وفا از قلب مان با بی کسی فامیل شد
غیرت میان حرف ها، همرتبه ی آجیل شد!
دق کرد فردین، کوچه اش شد کوچه ی نامردها
قیصر به خاک غم نشست! مردانگی تعطیل شد!
شاید به ظاهر دیده باشی شهر از فرمان پر است
اما در آخر هر...
فرقت که زهر تیغ را بوسید بابا!
ابلیس در هرگوشه می خندید بابا!
یک عمر می ترسیدم از آن روز؛ آخر
آمد و سرخ از بغض شد خورشید بابا!
ای فاتح مظلوم! ای تنهاترین یار!
این شهر قدرت را نمی فهمید بابا!
خاک از تو می آموخت خاکی بودنش را...