شعر ملل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر ملل
یافتمش!
نه معدن قارچ و دمەلان!
بر آورده کردم،
رویاهای شیرین کودکان را نه!
رد پایش را گرفتم،
دزد کفش نمازگزاران مسجد را نه!
بلکه قبر گم شده ی سربازی را
در آن سوی سه گوشه ی جهان!
شعر: سوران ندار
ترجمه: زانا کوردستانی
همه ی عاشقان جهان
حجله ی عشق خود را آذین بستند،
فقط من نتوانستم!
چرا که در آن زمان،
مشغول سرودن شعری برای تو بودم.
شعر: سوران ندار
ترجمه: زانا کوردستانی
شهری نوین بنیان خواهم نهاد
که نه جنگ در آن جای بگیرد
و نه گرسنگی و نه غم...
شعر: سوران ندار
ترجمه: زانا کوردستانی
لوله ی تفنگ ها را گلدان خواهم کرد،
خاکسترهای بجای مانده از جنگ ها را
برای کودکان سرزمینم
به جوهر تبدیل خواهم کرد،
تا در دفترهایشان مشق کنند.
شعر: سوران ندار
ترجمه: زانا کوردستانی
در برگ ریزان، کودکی می گرید،
نامش زمستان است!
در یخبندان، صدای پای دختری به گوشم می رسد،
نامش بهار است!
در میان گلزارها، صدای بانویی را می شنوم،
نامش تابستان است!
در زیر تابش و گرمای شعله های آفتاب،
صدای ناله های زنی شوهر مرده را می شنوم،
نامش...
تاجی از گل است
بر سر زن کشاورز،
کلاه لبه دار...
شعر: ناصح ادیب
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
من و تو با هم
در دریای عشق به شنا بودیم
تو مرا رها کردی و
به ساحل امنی رسیدی.
من هم غرق شدم!
خیرخواهان آمدند و رستگارم کردند.
شعر: لقمان لک
برگردان: زانا کوردستانی
چونکه خورشید غروب کند،
من جانشین او خواهم شد!
من و خورشید درد مشترکی داریم،
-- [بیرون راندن تاریکی از دنیا]
...
تا وقتی که تاریکی
بر روی زمین و درون آدمی باقی ست
درد من و خورشید پایان نمی یابد...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
گویی دیگر باران هم
یاری گر رویاهایمان نیست!
زمانی ست بسیار که نمی بارد،
و هرکس قطره ای آب می بیند،
به شادی فریاد برمی آورد:
-- باران!
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
او در قلبم است!
دیگر، کجا دنبالش بگردم؟
...
تمام خیابان های شهر را دنبالش گشتم،
همگی به قلبم منتهی شدند.
شاعر: شاده علی
ترجمه: زانا کوردستانی
من می خواهم هوای شهرم را پر از عطر گل کنم
می خواهم ابتدا تو را یک گل بشناسانم و
بعد از عطر و بوی گل برای اطرافیانم تعریف کنم و
آنگاه آنها هم با گل آشنا کنم.
...
من می خواهم شهرم را به باغی تبدیل کنم
پر از...
روشنایی از روی پلک هایت پایین آمده
و بر دست هایت جلوس کرده
شب هم سیاه چادری ست متروک
که عشق تو آن را آباد کرده
و من، دستانم را برای گرفتن تابش ماه راهی کرده ام
شب را می بویم
گیسوی گلی پژمرده و پژمان را می بویم
که...
در جستجوی تو،
همچون پروانه، به پرواز در می آیم
و خودم را می گویم: شاید همچون گلی
در باغچه ای بیابمت.
جایی نمانده که برای یافتنت نگشته باشم
و نیافتنت، زخمی بر روح و جان من نشده باشد!
برگ برگ درختان را می بوسم
به این امید که اثری...
در میان طوفان، نسیم می شوم و می گیرمت!
در رویای پاییزی گنجشککان
روح بیمار من می شوی
و تا سحرگاه مبتلای گریه و زاری ام می کنی!
در شعر، آواز و سرود می شوی و
نغمه های عاشقانه را برایم زمزمه خواهی کرد!
در عشق، تیری زهرآلود می شوی...
کلماتم نامه می شوند
و نامه هایم جلوی آیینه ی بالای اتاقت
پشت عینکشان به نظاره ات می نشینند،
ولی تو آنها را نمی خوانی
و آنها زیر پایت، برگ برگ، تکه پاره می شوند
و حالا دیگر خونابه ی آن نامه ها، شعرهای من است
که اتاقت را سرخ...
اگر تو، درد عشقی، من عاشقی شیدایم
اگر تو باده ی عشقی، من از ساغر نگاهت مست و رسوایم.
...
اگر تو، گلی، من پروانه ام
می نوشم شهد شیرین تو را،
عشق و دلداریت را.
...
اگر تو، باغ خشک و زردی،
من باران اشک بر سرت می بارم،...