متن عاشقانه

چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید
قلم است و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی

تو می تابی در جانم
و عشق رخنه میکند درتمام وجودم ؛
و مالا مال پر می شوم
از تو ...

در دلم جایی برای هیچ کس غیر از تو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود

آمدی
آنگاه که رسید
جانم به خط فقر
به هر حال
گذشته ها گذشته
خوش آمدی

آنقدر عاشق "تو"
هستم که دردِ نیامدنِ
تو هم برایَم "زیباست" ...!
حالِ دلم تماشایی میشود
وقتی که تو بیایی ...

شاید شاعر باشم
شاعری گمشده
در خیابان شلوغ چشمانت
در پس کوچه های دروغین حرف هایت
اما بی اراده
در هوایت سیر میکنم
مست می شوم
و باز هم
دوستت دارم

این بار دلم کمی متفاوت تر با ت سخن بگوید؟
گاهی دلم سخن گفتنت را خواهان است..
گاهی دلم نگاه کردنت را میخواهد..
گاهی..
دلم...
ت را میخواهد..

اصلا!
بیا بگذریم.
ت مرا نمیخواهی..
من هم ت را...
ت را...
(نفس عمیق) 🙃
نمیشود!
نمیتوانم دروغ بگویم ک نمیخواهم...

نویسنده:...

خوشا همراهِ تو بودن
در جاده ای بی انتها
دستم را بگیری و ببری
به دورترین نقطه ی جهان
جایی که هیچ کَس نباشد
اِلا من و تو
مرا در بهشتِ آغوشت بنشانی
تکیه کنم به اَمنیتِ شانه هایت
نجوا کنم نامت را آرام آرام
و جانم گفتنت
مرا زیر...

یه مردادیم با یه عالم غرور
یه کوهم که پیش کسی خم نشد
یه زخمایی تو سینمه که برات
بجز عشق تو چیزی مرهم نشد
شب توی موهاتو من دلخوشم
که این خونه با چشم تو روشنه
یه مردادیم عاشق پر زدن
مگه عشق تو سر به زیرم کنه
منم...

فقط لبخند بزن.
لبخندت،
تمام عمرم را «بخیر» می کند...

به نفس می مانی
بی وقفه می خواهم تو را ...

تو را دارم و
جهان به کامِ من است..
دگر چه خواهم
از دنیا
که کبوتر عشق
نشسته به
بام من است...

تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم

برگرد
تازه تر می شوند

ازدوریت

کهنه زخم هایم

صیدنظرلطفے

🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹
---------------------------------------------------

یادیاران..:
برگرد
تازه تر می شوند

ازدوریت

کهنه زخم هایم

صیدنظرلطفے

🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹
---------------------------------------------------

به خواب می رود
شاعرِسردرگم
واژه ها
شعر نمی شوند
در سطرها
بدون تو



‎ ‎ 🌹⚡️🌹⚡️🌹

یادیاران..:
برگرد
تازه تر می شوند

ازدوریت

کهنه زخم هایم



🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹
---------------------------------------------------

به
من ڪہ هیچ
زمین هم

به نفس های تو
گرم است.



‎ ‎ 🌹⚡️🌹⚡️🌹

ساز چشمانم پُر از آهنگ توست
هر دو چشم عاشقم همرنگ توست

مهربانم ؛ دلبرم ؛ این را بدان
تا قیامت یک نفر دلتنگ توست

بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)

عاشقانه باش

کتابِ روی میزم را ورق زد و زیر لب زمزمه کرد:
حالِ غریبانه...
سنگینی نگاهم را که حس کرد، \سمفونی مردگان\ را سر جایش گذاشت و گفت:
شاید از این دلدادگی ها و شب های تنهایی من، پانزده سال می گذرد! مسیر زیبایی بود اما به وصال منجر...

بویتە ھەناسەم تکایە دوورم مەکە لەخۆت
مانگی شەوم من بە بێ تۆ دوورم لەخۆم

{ آمیختەی نفسم شدی مرا از خود مران
ماهِ شبم من بی تو از خود راندەام }


آیسان زنگکانی

آدم وقتى کسى را خیلى دوست دارد
همه چیز فرق می کند ! سر آینه شلوغ تر می شود...دست و دلش گرمتر می شود...به هر بهانه اى سرش کجِ شانه هاى یار می شود و از همه مهم تر اینکه...شاعر می شود...شاعر !

نه دلم به کم می رود، نه دستم
و بی مضایقه دوستت دارم
و می خواهم با دست های بیشتری در آغوشت بگیرم

با جان دل بافته ام
حریردوست داشتنت را

نخ به نخ
ازابریشم نگاهت

درمن
بهاری می روید
اگرتو
رهگذر ِکوچه هایش باشی