متن نوشته های خاص
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های خاص
سرشت طبیعت،تکامل رشد انسان
آفریدگار نظم بی شمار،دید دو هستی،
نور بیکران فقط او داند آخر زمان،
اول خلقت بر زمین داد جان،
از دریا بخشید،سخاوت چون کوه،
چشمه ها یی جوشان را در دل آن،
جویباران سرازیر در میانه درختان،
سبزه زاران،گل رویید عطر آنان،
قوت خاک بیشتر شد...
جوی باران خون تو،کوهساران جود تو،جنگل ودشت دمن تا چمنزاران،
در رکوع هستن درسجود تو،خاک حاصل خیز در پود تو،آسمان کبود باشد معبود تو،
جمع خلقت در این حیرت اند تو چه بینی،تا که باشد سود تو،،
خلقت مخلوق را در رکاب،ارج می باشد از سوی تو،
دیدگانت را میگشای...
شنیدم حرف آن مهربان را،که هرآنچه او را بخواهی،
بخواهی از دل بخواهی خوشا روشن ببینی از دید دینی،،
که هر چند سخت بگیرد امتحانش،بیاموزی نترسی،چرا هر روز وشب در دید اویی،،
به گردش درآید هم زیر وبالا،خوشا آنکس مسیرش چون روز پیدا،،
چرا در نسل بعدت هر آن کردی...
تمام خلقت آدم همان آه،،خلاصه معنیش باشد نیاید در هر دم وباز دم
چو هر نظمی حسابش پاک پاک است،نه منت بر زمین باشد،نه سنگینی او بر روی خاک است
نیوتون جمله ای زیبا حسابش،که دید بر هر دیده ببندی،عکس عملش باشد جوابش
چه باشد عمر هرچند که باشد،!محم آن...
آنچه امروز فهمیدم…
(۱۲ آبان)
«زن قوی ترین موجودیست که میتوانید پیدا کنید.»
زن ها آنقدر قوی هستند که در اوج درد لبخند میزنند. درست همان لحظه که باورِ حتم دارند به اینکه روحشان دارد بالا می آید میتوانند بلند شوند. درحالی که از شدت فشار سرشان گیج میرود خود...
آنچه امروز فهمیدم… (۱۰ آبان)
«منتظر ماندن احمقانه ترین کاری است که میتوانید انجام دهید.»
بله درست است ، گاهی میشنویم که میگویند انتظار شیرین است. اما به نظر من انتظار فقط زمانی میتواند شیرین باشد که شما برای رسیدن به خواسته هایتان تلاش میکنید و منتظر نتیجه می مانید....
آنچه امروز فهمیدم… (۸آبان چند ساعت بعد)
«اینکه در ابتدای مسیر از بقیه عقب افتادی دلیل بر ضعف و تنبلی تو نیست.»
یکی از اصول مهم پیاده روی این است که ابتدا چند دقیقه آرام قدم بزنید تا ماهیچه هایتان گرم شوند و سپس به تدریج به سرعت خود بیفزایید....
آنچه امروز فهمیدم… «۸آبان»
«وقتی کتابی را میخوانید ممکن است در لحظه چیز زیادی از آن را نفهمید اما این خوانده ها در ناخودآگاه شما ذخیره میشود پس لطفا به خواندن ادامه دهید.»
در ابتدا باید بگویم که «ناخودآگاه» مفهومش با «ناآگاهی» کاملا متفاوت است. شما اطلاعاتی را در پس...
حال خوبی نداشت و برایم دلیل استیصالش را اینگونه توصیف کرد
از مادرم برایم سجاده ای مانده که خودم برایش خریده بودم .
دنبال خدای سجاده مادرم میگردم !؟
گفتم چرا؟! گفت
چون اینروزها واسطه استجابت دعاهایم را ندارم...
بیچاره تازه مادرش را از دست داده بود ...
این را...
یکی میخواد نیگات کنه. نه، می خواد بشنُفٓتت. می خواد بپره تو صدات. یکی می خواد ورِت داره ببردِت اون بالا و بذارتِت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اونجا نیگات کنه. یکی می ترسه از نزدیک تماشات کنه. یکی می خواد تو چشات شنا کنه....
دلم می خواد باهم بریم یه جایی که هیچ کس نباشه، انقد بزنمت تا خون بالا بیاری، موقعی که دیگه نتونستی روی پات بایسی، هلت بدم تا بیوفتی زمین و با ماشین از روت رد بشم، دقیقا موقعی که داشتی نفسای آخرتو می کشیدی و التماسم می کردی که کارتو...
ثروت خوشبختی نمی آورد ولی فقر قطعا بدبختی می آورد
دروغ، یک مهارت اجتماعی بزرگی است وحقیقت و راستی ،آزار دهنده است ولی در نهایت آرامت می کند
هر کی بلد نیست دروغ بگوید قطعا به مشکل خواهد خوردو هرکس نخواهد حقیقت و راستی رو درک کنه قطعا به مشکل...
گذرلرزان ،نگران و تنهایی از جهنم واقعی برای رسیدن به بهشت گمشده ذهنی خیالی!
روزمرگی بدون توقف
دیدن اول هیچ چی
برداشت غیر آزاد از زندگی
یه بی حسی ممتد
یه کار بدون موفقیت
یه آینده بدون تصور
گم بودن در یه بلاتکلیفی مبهم
شرمنده از مرحوم دل بخاطر عشق...
لحظه خدا حافظی انتخابم سکوت است
ترجیح میدم سکوت کنم ، سربه زیر حتی بدون نگاه ، تا مبادا خدایی ناکرده کوه احساساتم قلیان کند ومواد مذاب کلمات این آتشفشان تنها کلبه خاطرات مارا به آغوش گیرد.
ترجیح میدهم سکوت کنم تا آتش به اختیار شدن بروز احساساتم دلیلی بر...
امشب دوباره دست به قلم شدم!
بعد از قهرچند روزه باخودم!!! ...... ؛ کلمات نهفته در پس افکارم مغول وار به سمتم هجوم آوردند گرد وغبار حاصل از تاختن اسب ترکمن تفکرات ، نا آرامم باعث شده تا کاغذ نوشتن را گم کنم !؟!
چشمانم سرخ شده در کشاکش غباربرخواسته...
تو که اهل ماندن نبودی چرا خلوت مرا به هم زدی....
آمدی چه چیزی را یاد آوری کنی!؟
عشق را ! یا درد را ؟؟؟
✍️ رضا کهنسال آستانی
قطار زمان ایستگاه توقف ندارد جزروی ریل کاغذ...
به شناسنامه پیر شده ام اما بواسطه قلمیِ که بی وقفه درکوچه پس کوچه های خاطرات شیرین جوانی روی کاغذ میرقصد ومیتازد گمان گذرعُمر نمی برم !؟ نشان به آن نشان که بانگاهی به کاغذ وکلمات خارج شده از جوهر خودکار ؛...
چشمهایم را میبندم تورا به خودم دعوت میکنم با کمی مکث کنارم مینشینی؛ سی دیِ دکلمه های شکیبایی را پِلی میکنم ( حال همه ما خوب است ، اما تو باور نکن). نفسی عمیق میکشم ودراین دم وبازدم از بوی سیگار حسین پناهی هنگام خواندنش که استشمام کردم سرفه ام...
با صدای خستش می گفت:
درک میکنم که سخته برات
فراموش کردن گذشته
حذف احساساتی که متعلق
به یکی دیگه بوده.
سخته تو ذهنت بکُشی کسیو
که ی روزی دلیل خنده ات، تکیه گاهت
و دلیل حال خوبت تو هر شرایطی بوده.
اما با تمام این سختی ها باید قبول...
میترسم!
ازانسان هایی که فقط نام انسان را یدک می کشند!
همان ها،که باید برگردند وپشت سرشان را
نگاه کنند
شایدآبرویِ ریخته شده ی کسی به آنها خیره شده باشد؛
همان هاکه تمامِ دغدغه شان، بهشتی ست نامعلوم،
وجهنم حقیقی را باقضاوت های نابه جایشان پیش رویت قرارمیدهند؛
همان هاکه...
مینویسم تا سنگینی کوله بارِ غم هایم را اندکی کم کنم...
برای پنهان کردن غم هایش لبخند میزد، انگار که هیچ اتفاق ناگواری رُخ نداده. اما هنگام تنهایی، نقاب لبخندی که بر چهره اش بود را برمیداشت و آن لحظه قوی بودنش و لبخند های فیکش را به یاد می...
سهم من از تو از نگاه لحظه ای به فردی ناشناس که سهم یک رهگذر خیابان از توست،کمتر شد و دلیل آن چیزی نبود جز فاش کردن راز عشقم به تو.
روزی دلواپس این بودم که مبادا اندکی از تو دور شوم؛اکنون آنقدر از تو دور شده ام که ممکن...
باید بیشتر از اینکه عاشق خود معشوق بود،عاشق حس عشق نسبت به او بود؛چرا که چنین عشقی از وصال و فراق تأثیر نمی پذیرد.در اولی وصال و حفظ خود معشوق را نیاز است؛ولی در دومی حفظ حس پدیدار گشته نسبت به او را.
آنوقت است که بیقراری و بغض و...