متن نوشته های خاص
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های خاص
در اقیانوس پرتلاطم یادش ، نهنگهای خاطراتش درساحل افکارم دست به خودکشی زدند ومدتهاست که لاشه مُتِعَفن خاطراتش کُل ساحل رادر برگرفته .درمن توان جابجایی این حجم از لاشه خاطرات نیست باشد که شاید اقیانوس پس گیرد نهنگهای مُرده را...!!!؟
همیشه سعی کرده ام منطقی باشم از همان کودکی..سعی کرده ام در زندگی حتی در عاشقی حرف عقلم را گوش کنم .!!از همان روز اول که عقلم انتخاب قلبمو پس زد .!!با حرف های مسخره اش قلبم را قانع کرد .!!مگر میشود آدم عاشق هم مغزش خوب کار کند هم...
نمی توانم بگویم چیزی اما...
من را با چشمانم معنا کنید،درک کنیدوبفهمید.
باخنده های ظاهری ام قضاوت نکنید...
نقابم را برداشته من را از درون بنگرید!
از روی گفته هایم چیزی را باور نکنید من عمریست که خود را بخشیده ام برای حال خوبتان...!
من عمریست که وانمود کرده ام...
باید دوست داشت و دوست داشته شد
اما نباید تمام و کمال خودت صرف این امور کنی
تو اگر قرار باشد به دل کسی بشینی
بدون تغییر دادن حالت مو و یا بدون عمل بینی و یا حتی بدون تغییر دادن سیاست و تیم مورد علاقه ات هم فرد مورد...
شاد و سرزنده بود
گره روسری اش را سفت کرد و خودش را در آینه نگریست .
آینه ی توی راهرو ، که با طرحی مطلوب گچ بری شده بود!
در آینه لبخندی زد و شتابان به سمت حیاط رفت .
دوتا پله ی بهارخواب را با پرشی طی کرد...
غبار بر دل نشسته من؛
کاش میتوانستم فریاد بزنم که دلیل لبخندِ کمرنگ شده این روزهایم شده ای ، کاش میتوانستم دخترک پر شور هیجان دیروزم را دوباره پیدا کنم ،کاش میتوانستم بار دیگر شوقت را در دلم زنده کنم.
اما تو بگو ؛ چه کنم؟ با قلبی که غبار...
یک قرن سکوت می خواهم!
به احترام حرف هایی که ننوشته، کشته شدند.
به احترام تمام خوشی های نوپایی که کشته شدند.
سکوت صد ساله می خواهم در سوگ لبخند هایی که زاده نشده سقط شدند.
گاهی دلم می خواهد ، دفتر دل را ورق بزنم، مرغ فکر را به پرواز در آرم ، در کارگاه آفرینش، گشتی بزنم و در کاخ هستی گوهر محبت را بجویم چرا که در این عصر تاریکی، کلید خوشبختی را گم کرده ام حجت اله حبیبی
به نام خدا خالق انسان
به نام انسان خالق غم ها
به نام اشک تسکین دهنده قلب ها
به نام قلب ها
ایجادگر عشق
و به نام عشق زیباترین خطای انسان.
ارغوانیِ خوشرنگِ دلنشین...
زردِ لیموییِ خُنَکَم!
دِلَت که گرفت؛
کفش هایت را بپوش با قدم هایم همراه شو
می رویم از این دیار
آرام و بی صدا
می رویم تا بیخیالی
دور نیست
با من بیا...
برای تو
ای بهار زندگی ،باران محبت...
وقتی لب می گشایی،کبوترنجابت ،بال می گشاید و در آسمان امید می چرخد تا بنشیند بر دوشی که شکوفه ی زندگی را پاسبان و مروارید معرفت را نگاهبان است.
تو آفتابی ،آفتاب تلاش ،که ساحل امید را رنگین کمانِ نگاهش جلا و دریای...
طبق روال هر روز که کارام تموم شد میزو مرتب کردم ، وسایلامو جمع کردمو هدفونمو برداشتم تا به سمت خونه برم اما آسمون امروز حالِ عجیبی داشت، تصمیم گرفتم پیاده روی کنم؛
زیاد تصمیمای این شکلی میگرفتم، بی هوا و بدون اینکه مقصدو مشخص کنم مدت زمانی رو پیاده...
یه دختر خانومی عکس اتاقش رو گذاشته بود که پر از گل بود
یعنی گلای هر دیت رو نگه داشته بود
یه دختر خانومی اومد کامنت گذاشت
که شماره دعا نویست رو بده
عشق
علاقه
اعتماد
و حس خوب
هیچ نیازی به دعا نویس نداره
وفاداری یه سبک زندگیه و...
رفیق شاعرم
من هم مثل تو
دروغ می گویم در شعرهایم
ما بنایی فرسوده ایم در میان شهر کامرانی
ما حتی از هیچ پنجره ای
هوای مطبوعی ندیده ایم
هیچ خاطره ماندگاری
باورمان را به رقص وا نداشته....
من وقتی می خندم در شعرهایم
دروغ می گویم چون تو
زندگی...
راستی
تو می دانی
من تنها زنی هستم در این دنیا
که شب ها
وقتی آخرین نفس های امیدم را می کشم
و از لحظه های خاکستری جنگ می گریزم
و از ازدحام آدم هایی که فقط هستند
تا روحم را بخراشند
و قلبم فشرده می شود از دردهای مزمن...
تو در من چیزی نبودی،جز یک تصور شیرین که حال ؛ دلم نمیخواهد برایش ریسک کنم و بر مبنای شاید تلخش کنم.
پس برایم یک تصور بمان،بمان و بگذار با دیدنت،با فکرت،با خاطراتی که تو درجریانش نیستی و برای من خاطره میماند ؛ یک لبخند روی لب هایم بنشیند و...
وقتی دیدمش سعی کردم همه چیز رو عادی جلوه بدم،با لبخندی بهش سلام کردم .
طبق عادت همیشگیش تو چشمام نگاه کرد،اما این بار سکوت کرد.
پرسیدم خوبی؟!
گفت نه،
گفتم چرا؟
گفت به همون دلیلی که تو خوب نیستیو داری پنهونش میکنی.
به گمونم او دگر چیزی جز من...
دوست خوبم
بالاخره یاد می گیری که احساس رو از چرخه زندگی ات خارج کنی و سخت و محکم باشی و در میان سخت ترین ثانیه ها در حالی که عمیقا کم آورده ای و احساساتت و روحت خدشه دار شده است به اطراف نگاه می کنی و می بینی...
نمیدانم این قضیه باید ناراحتم کند یا خوشحال؟اینکه همیشه نگاه من به مسائل اطرافم فراتر از چیزی بود که سنم ایجاد میکرد همراه با تمام شور و اشتیاقی که در من جوانه میزد در جدالی نابرابر ریشه منطقم سبزتر و سبز تر میشد، همچون سایه ای در برابر احساساتم مقاومت...
اگه آدم ها رو یه ماشین فرض کنیم ودل آدم ها رو موتور ماشین
تو میشی همون موتور
اگه گفتی من چیم؟
من اگزوزم
احتراق و زندگی مال تو
دوده و غبار و غم مال من
همین امشب
مرداد ۱۴۰۱
ناگه گفتمش خدایم باش، تکفیرم کرد گفتمش رفیقم باش ، زنجیرم کرد گفتمش آنگونه که تو خواهی باشم مستانه خنده ای کردو تحقیرم کرد گفتمش آنگونه رندان که دیدی نیستم. گفت رهایم کن من آن خدایی که تو گویی نیستم.
گفتمش من سبو و پیمانه نخواهم دیریست مستم
گفت ساقی...