از کدام قطار جهان جا مانده ام مدام فکر می کنم یکی توی یک ایستگاه دور افتاده گل بدست به انتظار من نشسته است!
ای اندوه قشنگم زیبا! دیوانه نیستم من هنوز نام خود را به یاد می آورم از پرواز پروانه کیف می کنم و باران هنوز نبض مرا تند می کند و صدای تو را هنوز می شنوم که از دور دست ها مرا عاشقانه می خوانی فقط هر چه می گردم...
به بعضی چیزها نباید رسید لذت شکلاتی که تمام می شود باید گم اش کنی و هر روز رسیدنش را کیف کنی !
می توانی بروی عزیز دلم اما پشت غبار همین پنجره حتی تا ابد خواهی ماند تا ابد دست تکان خواهی داد!
انگار امروز متولد شده ای هر چه درد سر داری عین جفت بیانداز در سطل زباله و به زندگی بگو سلام!
مهم نیست کجای جهان ایستاده ام هر جا که می شود به تو فکر کرد حال من خوب است.
ساخت ساعت شنی شوخی یک دیوانه بود دست ما هیچ ساعتی را بر نخواهد گرداند!
صحبت یاس و نرگس و مریم نیست دل باغبان پژمرده است
فکرت نمی گذارد که به تو فکر کنم!
به خوابم بیا دل که نمی داند رفته ای!
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را
دلت برای یکی چنان تنگ می شود بیاید و سفت هم بغلش کنی باز هم / دلتنگی!
یک پاییز مادرم مرا زایید حالا پاییز که می شود درد می گیرم و زاده نمی شوم چرا؟
شش ماه اول سال خوب است هر ماه تو را یک روز بیشتر دارم!
بی پاییز هم به پای تو می ریزم
باش بی تو پاییز بی تو باران مرا خواهد کشت
دستم را لای سپیدی موهایش کشیم گفتم چطور گذراندی؟ چشم هایش را بست و گفت حواسم پیش تو بود گذشت... پنجره را باز کردم و شعله سماور را کشیدم بالا!
قبلا تنها بودم زندگی می کردم حالا تنهام و به تو فکر می کنم!
باش! بی تو پاییز بی تو باران مرا خواهد کشت.
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را !
بی پاییز هم به پای تو می ریزم!
دست هایت را به من بده دست هایت را به من بده دست هایت را به من بده -به جهنم که شعر نمی شود- وقتی از لذت تو پرم و دست های من خالی!