پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش...
اسیر قفسدر خیالآموختمپرواز را...
قایقی که از دریا بر نمی گرددیا اسیر توفان شده استیا غم قایقران!...
بغلم میکنی وآزاده ترین اسیر میشومدر بندِ تنت....
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم...
چه زیبا نگاه میکنیآدم اسیر میشود با این نگاه هاخدا را خوش نمی آید این همه اسارت!...
من به بند تو اسیرم تو زمن بی خبری؟آفرین! معرفت این است که ز من می گذری...
گره خورده با تو...همه تار و پودم ...که انگار از اول اسیر تو بودم......
اگر زلفت به هر تاری ، اسیر تازه ای داردمبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد...
اسیرِ چشمانِتو بودنزیباترینحالِ ممکن است...
عادت بیرحمترین سم درون دنیاست !چون آرومآروم تویِ مغز آدم میره و تا به خودت بجنبی میبینی که با تمام گوشت و پوست اسیرش شدی ......
مینشینی در سکوتِ قاب عکس روی میزمرگِ هر روز اسیرت را تماشا میکنی......
دانی که چرا دار مکافات شدیم؟ ناکرده گنه، چنین مجازات شدیم؟ کُشتیم خرد، دار زدیم دانش را دربند و اسیر صد خرافات شدیم!...
خوش آن زمانکه نکویان کنند غارت شهرمرا تو گیری و گویی که این اسیر من است...
گاهی آرزوی خیلیا هستیماما اسیر قدرنشناسی یک نفر میشیم.....
اسیر گریه ی بی اختیارخویشتنمفغان که درکف من اختیاربایدو نیست...
حال من حال اسیریست که هنگام فراریادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت...
گاهی آرزوی خیلی ها هستیم،اما اسیر قدر نشناسیِیک نفر می شویم...
معنای زنده بودن منبا تو بودن استنزدیکدورسیرگرسنهرهااسیردلتنگشاد......
میجنگی ؟که اسیر توست..صلح...