سرزده باش! مثل برفی در اول آذر؛ ذوق مرگم کن با آمدنت....
برفی سنگین نشست درختی زیبا شد درختی شکست
ای برف! ای الهه ی دوار بر این همه زنگار سپیدی ببار...
می بوسمت در برف سرخ و عمیق و ژرف با عشق و طولانی دور از حدیث و حرف
برف گرفته ماه من،کنار من قدم بزن حال مرا کمی بپرس،از تو که کم نمی شود
پروردگارا...آرامش را همچون دانه های برف بر سرزمین قلب کسانی که برایم عزیزند ببار
جز روزگار من همه چیز را سفید کرده برف
از آمدنت گیجم و شاد و متحیّر تو فرض بکن برف ببارد عسلویه ...
دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو، برف و کولاک زده راه خراب است نرو...!
برف آمدنت را به تاخیر انداخته بود و اکنون کرونا کی به من میرسی؟
کافیست تو باشی من می شوم برف می شوم باران کنارت می مانم
برف آشفته/ میبارد درونم پشت ِپنجره/ یخ میزند/تنهایی
سالروز تولد قشنگت را با رقص سفید برف ها همچون سفیدی دلت بر اسمان قلبمان جشن می گیریم و صمیمانه فصل شکفتنت را تبریک می گوییم
اب میشود/برف/تا دامنههای خانه هم اگر ببارد/دوباره/بنفشههای کنارِپرچین/امدن بهار را/ مژدگانی میدهند.
درخت شمشاد را دوست دارم که سبز وسر پا درون برف به انتظار نشسته است برای بهار
بوسه برف کوه را بههم ریخت بوسه باران زمین را غرق کرد تو بیرون نیا برف و باران را به گردن تو می اندازند... !
تو اگر بهار را صدا کنی می آید حتی اگر دلش جا مانده باشد میان برف ها
جُز روزگارِ مَن همه چیز را سفید کرده برف...
برف می بارد ، به آخر خیابان رسیده ام پشت سرم را نگاه می کنم و رد پای تنهایی ام را می ببینم که از دور دست ها شروع شده است
ماه نمایان/کاش نخواند امشب ستاره/برف برهنه
آسان آب شدم مثل آخرین برف اسفند، در بازوان تو.
برف همان دوستت دارم های باران است که روی دستان سرد ابرها باد کرده است
تو این هوای برفی فقط تو می چسبی عشقم
وقتی تو نیستی در آب و آینه هیچ نقش می بندد برف، سیاه میبارد بهار حرفی، برای گفتن ندارد