ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد نترس از شب یلدا بهار آمدنی است
میان همهمه برگ های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی روزهای آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ ! پیشاپیش یلدا مبارک
زیبا تویی که در دل پاییز بهار را با خود به خانه می آوری...
شش فروردین است جیبهایم را میگردم خوب باز کمبود بهار است اینجا شش جهت، قحطی توست.
کاش روزی برسد هرکه به یارش برسد دل سرما زده ما به بهارش برسد . .
من بی تو همان پاییز همیشگی ست... بهارم می شوی؟!
ما بهاری وسط پاییزیم
کاش روزی برسد هر که به یار ش برسد دل سرما زده ما به بهار ش برس
برگ پاییزم بی تو می ریزم نو بهارم کن نو بهارم ای بهار باور من!
مهر را بر سر آبان بگذار مهربان می گردد من تو را با همه ی مهر به آبان دادم مهربان باش که پاییز بهارت گردد
زمانی که بهار با خانواده ِ خود ، - در دیار ِ بیگانه باشد باد ِ پاییز با سرمای سخت ، ترا می آزارد.
اردیبهشت کمی از بهشت است خنده های تو اما تمامش
ناگهان شیشههای خانه بی غبار شد آسمان نفس کشید دشت بی قرار شد بهار شد!
ماییم و خزانی و دل بی برو باری گور پدر باغ و بهاری که تو داری
آیا برایت پیش آمده که در تابستان برایشان سایبان باشی و در بهار ترکت کنند؟ من تجربه کردم و از آن زمان همه ی فصل هایم پاییز است...