فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
در دام هر که رفت ، شریک غمش منم از بند هرکه رست، من آزاد می شوم
با هر دلی که شاد شود شاد می شوم آباد هر که گشت، من آباد می شوم
هنوز هم برای تو، برای لحظه هایمان به هر چه امتحان شوم _قسم به عشق_ حاضرم
ستاره ای نه مهی نه فرشته ای نه گلی نه که هرچه گویمت آنی چو بنگرم به از آنی
قهوه ای تلخ است گاهی روزگارانم ولی یک نگاه ناز تو آن را چه شیرین میکند
بعد تو در شهر دیگر دختری زیبا نبود مثل احساس از دلم انصاف را هم برده ای
من سرم را شیره میمالم که یادت نیستم پشت حجمی بیخیالی دوستت دارم هنوز
پرواز نمی خواهم، از بس که قفس زیباست من مشتری حبست، این حصر حصاری چند؟
کاش می گفتم به تو این دل که با خود می بری روزگاری دلبری می کرد و خاطر خواه داشت!
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ مَنَش درمان نیست...
گر نگشتم شاد و خندان از تو ای قاصد مرنج ذوق پیغام و خبر چون لذت دیدار نیست
مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت چراغ دیده "نَمی" داشت دیر روشن شد
از من تو با هر فرصتی که پیش می آید دل می بری ای اتفاق غیر تکراری
آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ی ما کاش گذر داشته باشد...
از بیش و کم عشق همین بس که دل ما با طاقت کم حسرت بسیار کشیده است
بانوی دنیایَم ، شب هایَم آرام میگیرند وقتی پیراهنِ چهارخانه ی تنِ تو ، خانه قلبم میشود
و از آن روز که با عشق تو جوشید دلم بودنت خوب ترین حادثه ی دنیا شد!
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
خون دل ها خوردم و بازیچه ی دنیا شدم ای خدا رحمی براین آواره ی تنها بکن
دوست دارم که تورا وصف کنم پیش همه ترس دارم که دل از جمع و جماعت ببری
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست