ز دامنگیری پیری اگر آگاه می گشتم به دست غم نمی دادم گریبان جوانی را
عهد جوانی من، بگذشت در فراقت بازای تا ببویت، باز آیدم جوانی
زندگی سرتاسرش عشق است وشور تا توانی تو جوانی کن ، جوانی ای دلا
عشق، زیباست در ایام جوانی اما پای هم پیر شدن هم چه صفایی دارد!
خیال دیدنت چه دلپذیر بود، جوانی ام در این امید پیر شد، نیامدی و دیر شد.....
دل پیش کسی باشد، وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی...
متن۳۹: در حسرت یک دوستت دارم از او، جوانی از ما برید!
ما جوانی را میان خاک مدفون کرده ایم بس که در پایان هر شادی، درآمد پیر ما...
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی... لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی ...
دریاب که ایام گل و صبح جوانی چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
گفتی به عکس های جوانی نگاه کن.. دیدم رفیق دیدم و دلگیرتر شدم
بویِ نمِ گیسویت، بُرد ست حواسم را مشغول تو بودم که، بردند جوانی را
نقره داغم کرده ماتم در همین اوج جوانی خسته از عالم و آدم، خسته از این زندگانی
راحت نوشتیم بابا نان داد! بی آنکه بدانیم بابا چه سخت، برای نان همه ی جوانیش را داد.
مادر جانم جوانی ات را با بچگی هایم پیر کردی... عشقم را تقدیمت می کنم روزت مبارک مهربان بانو
شرمندتم جوانی تو را چه سینگلانه میگذرانم
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی...
از زندگانی ام گله دارد جوانی ام!! شرمنده جوانی ام از این زندگانی ام!!
خیال دیدنت چه دلپذیربود... جوانی ام در این امید پیر شد! نیامدی و دیر شد...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
پیری وجوانی پی هم چون شب وروزند ماشب شدو روز آمدو بیدارنگشتیم
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست به زندگانی من فرصت جوانی نیست من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
سال ها بعد می فهمی آنچه به تو بر نمی گردد جوانی و زیبایی نیست آنچه به تو بر نمی گردد منم که تو را پیر یا زشت هم می پرستید