پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ز دامنگیری پیری اگر آگاه می گشتم به دست غم نمی دادم گریبان جوانی را...
عهد جوانی من، بگذشت در فراقت بازای تا ببویت، باز آیدم جوانی...
زندگی سرتاسرش عشق است وشور تا توانی تو جوانی کن ، جوانی ای دلا...
عشق، زیباست در ایام جوانی اماپای هم پیر شدن هم چه صفایی دارد!...
خیال دیدنت چه دلپذیر بود، جوانی ام در این امید پیر شد، نیامدی و دیر شد........
دل پیش کسی باشد، وصلش نتوانیلعنت به من و زندگی و عشق و جوانی......
متن۳۹:در حسرت یک دوستت دارم از او،جوانی از ما برید!...
ما جوانی را میان خاک مدفون کرده ایمبس که در پایان هر شادی، درآمد پیر ما......
دل پیش کسی باشدو وصلش نتوانی...لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی ......
دریاب که ایام گل و صبح جوانیچون برق کند جلوه و چون باد گریزد...
گفتی به عکس های جوانی نگاه کن.. دیدم رفیق دیدم و دلگیرتر شدم...
بویِ نمِ گیسویت، بُرد ست حواسم رامشغول تو بودم که، بردند جوانی را...
نقره داغم کرده ماتم در همین اوج جوانیخسته از عالم و آدم، خسته از این زندگانی...
راحت نوشتیم بابا نان داد! بی آنکه بدانیم بابا چه سخت،برای نان همه ی جوانیش را داد....
مادر جانمجوانی ات را با بچگی هایم پیر کردی...عشقم را تقدیمت می کنمروزت مبارک مهربان بانو...
شرمندتم جوانیتو را چه سینگلانه میگذرانم...
دل پیش کسی باشدو وصلش نتوانیلعنت به من و زندگی وعشق و جوانی......
از زندگانی ام گله دارد جوانی ام!!شرمنده جوانی ام از این زندگانی ام!!...
خیال دیدنت چه دلپذیربود...جوانی ام در این امید پیر شد!نیامدی و دیر شد......
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
پیری وجوانی پی هم چون شب وروزندماشب شدو روز آمدو بیدارنگشتیم...
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیستبه زندگانی من فرصت جوانی نیستمن از دو روزه هستی به جان شدم بیزارخدای شکر که این عمر جاودانی نیست...
سال ها بعد می فهمیآنچه به تو بر نمی گرددجوانی و زیبایی نیستآنچه به تو بر نمی گرددمنم که تو را پیر یا زشت هم می پرستید...