جمعه هم روز بی آزاری بود، اگر هنوز نرفته بودی...
باید به آغوش عکس هایت پناه برد؛ از شر شب های "مطلقا بی تو" ....
. آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ... به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ...
تمام دلم سرشار از دلتنگیست چقدر دلم را تنگ کرده ای تمام لباس هایم گشاد شده اند
شب و دلتنگی من... غزل چشمانت... بغض سنگین و تپش های دل ویران است همهٔ احوالم...
من همین یک نفرم، در دلم امّا انگار صدنفر مثلِ من از رفتنِ تو غمگینند..!
دو فصل است تقویم دلتنگی ام خزانی که هست و بهاری که نیست
بعد تو، هی چای خوردم، صبر کردم، چای خوردم...
دلتنگی می شود بغض و در نهایت دریاچه نمکی که بر چهره ات روان می شود
دوری ات ، دوری یک شاه ز یک مملکت است غم دلتنگی شب های رضا خان ، سلام
پنجره ی دلتنگی من همیشه به سوی نبودنت باز است!
نمی دانستم تاوان دیدن آن چشم های شبرنگ یک عمر دلتنگی است
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است تو نیستی و ساعت این شهر خوابیده....
شب من ،ظهرها،به وقت دلتنگیست!
هوای پنجشنبه ها همیشه آلوده جای خالی خیلی هاست...
من به اندازه ی پروانه شدن دلتنگم...
بخیر می شود این صبح های دلتنگی ببین که روشنم از یادِ خوبِ لبخندت
جمعه،دلتنگی های تمام روزها را یک جا باهات تسویه میکنه... جمعه آبستن تمام دلتنگی هاست
دلتنگی زبون نفهم ترین حسه... حالا هی تو براش منطق بیار...
کس نداند که در این تنگ غروب دلتنگی و غم چه غوغا دارد
چه غریب است دلتنگی! با خودت فکر می کنی: دارم میمیرم اما نمیمیری.
میخواستم/دلتنگی جاده را/ تا ابد/ قدم بزنم/ حیف/ کفشهایم را/ بخواب/ پوشیدهام
دلتنگی یعنی... اذان به افق چشم هایت
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت مانند عصر جمعهٔ تهران دلم گرفت...