چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
از کنارت می روم مرگ دلم یعنی همینعاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود...
به هم نمیڔسیماݥا ......بھترینغریبه اٺ میمانمڪه تو راهمیشهدوست خواهد داشت......
یک روز می آییکه من دیگر دچارت نیستماز صبر ویرانم ولیچشم انتظارت نیستم......
شبی دور از تو در این کوچه ی بن بست میمیرمبه یادِ آرزوهایی که رفت از دست میمیرم...
لحظه لحظهی تو را خط به خط سرودهامرفتهایّ و رفتهاند شور و حال این خطوط!...
کاش میشد بهش گفت . . .نبودنت اذیتم میکنه وصله یِ تَن...
آن طبیبی که مرا دیددرِگوشم گفت:دردِتو دوری یار استآن عادت کن ... ... ... . ... ....
از کنارت می روم!مرگ دلم یعنی همین... عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود ....
دیدمش روزی،ولی او عاشق سابق نبوددست در دست رقیبم چشم او صادق نبودبی وفا از من نگاه ساده را دزدید و رفتمن برایش مرده بودم او ولی عاشق نبود......
عشق یعنی وقتی یه نفرقلبت رو میشکنهو حیرت انگیزه تو هنوزبا قطعه قطعه ی قلب شکستتدوستش داری......
عطرِ تو در خیابانِباران زدهِ پخش شدهوتو نیستی...
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد...
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادیتویی که آمده بودی بهار من بشوی...
کدام وعده سبب شد به من رکب بزنی؟رفیق دشمن بی اعتبار من بشوی...
غمگینم چونان پیرزنی کهآخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست...
زمستان استو من شنیده امروزها کوتاه تر میشوندولى . . .نمیدانم چرا دارند این روزهاهى بلندتر میشوند، بى تو !...
دلتنگی رد پایت را در سینه میجویدتنهایی صدا میزند پاسخی نمیدهد خیالت...
گاهی....سراغم را بگیر...حالم را بپرس...نگذار فکر کنم چه پیش پا افتاده بودم...که بعد از آن همه خاطره؛فراموش شدم!...
خداحافظ! خداحافظ! سفر خوش، راه رؤیا بازپس از تو قحطی لبخند، پس از تو حسرت پرواز...
وقتی حصارِ فاصله ویران نمی شودتنها بخند و خاطره ها را مرور کن...
این روزها به هر چه گذشتم کبود بودهر سایه ای که دست تکان داد ،دود بود این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای اخبار منفجر شده ی صبح زود بود...
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیستمحبوب من چقدر جهان بی وجود بود...
پلکی زدیم و وقت خدا حافظی رسیدساعت برای با تو نشستن حسود بود...
دردم این نیستکه او عاشق نیستدردم این نیستکہ معشوق من ازعشق تهی استدردم این استکه با دیدن این سردی هامن چرا دل بستم......
آلزایمر گرفتمیادم میره که فراموشم کردی......
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش......
حال که رفته ای دِگَر، نَیا به خوابِ من، قَسَمبه سوزِ عاشقانه ای، در آخرین کلامِ تو . . . !...
گریه اگر که سَر دَهَم سِیل بَرَد تمامِ توبَسته شکستِ بُغضِ من به غیرَت و مَرامِ تو....
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشومبی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم...
تویی بهانه آن ابرها که می گریندبیا که صاف شود این هوای بارانی...
رفتی... آواره شد خانه ماندم غریبانه لعنت به بی کسی...
موهایم سفید شددر انتظار کسی که قرار بود با عاشقی روسفیدم کند......
بعد از تو هی سیگار،هی سیگار،هی سیگارتهران پر از دود است،وقتش نیست برگردی؟...
دلمبه عظمت باران برایت دلتنگیمیکند!امروز عجیب... بی تو میمیرم......
حالا که آمدیحرف ما بسیار...وقت ما اندک...آسمان هم که بارانی ست...
جان به جانم بکنندمن دلم پیش همانیستکه نیست......
بی نظیر بی حواس، حواس تو اصلا کجاستکه هرجای دلت یه رد پاستتوو دوره ای که دل مثل عروسکهای بچه هاستیادت بیار یه چیزی بین ماست...
نسخه ی ما را دلی نامهربان پیچیده است......
گاهی...بی هوا دلم هوایش را میکندهوای اویی که؛هیچوقت...هوایم را نداشت!!!...
تو، غم انگیزترین دوریِ دورانِ منی......
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟بی تو هر شب، منم و صد شب بارانی و درد.....
این جا به هر که دل بدهی دور می شود ... یوسف همیشه فکر زلیخای دیگر است ....
سردش بود...دلم را برایش سوزاندم گرمش که شد،با خاکسترش نوشت خداحافظ !...
قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است....
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
برزخ بی شک همین روزهای من است که بی تو میگذرد.....
وقتی تو نیستی درآب و آینه هیچ نقش می بندد برف، سیاه میبارد بهار حرفی، برای گفتن ندارد...
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین...دارد رد پاهایت را می پوشاند برف!...
با برگ ها نیامدیبا برف ها بیا......