عشق ... پرواز بلندی ست تا رسیدن به خدا
عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز سر و جانِ زلیخا برود
یلدا سرگذشت غم انگیز دختری ست که یک دقیقه بیشتر تنها ماند تا زمستان به عشق پاییزی اش برسد.
دستانم را بگیر؛ بگذار " عشق " جریان پیدا کند در رگ های زندگیم...
تو را به اندازه عشقی که ابر شد ابری که باران وچشمه ای که به دریا رسید دوست خواهم داشت
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده ست که اگر کهنه شود ، مست ترت خواهد کرد
دستانم را بگیر قلبم را ذوب کن عشق از گرمایِ دستانم به قلبت می رود سروش کلهر
عشق همین است نگاه تو صدای تو کلامِ تو همین که ذره ای از تو می شود تمامِ من
تا ابد عاشقتم و این عشق ادامه دارد
در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست ای عشق ستاد انتخاباتت ، کو ؟
رها نمیکند این بغض، وگرنه می گفتم با شما که عشق، چه می کند با آدم...
به خدا خواهم گفت: جاى باران بهار دلمان تشنه ى احساس شده، عشق ببار
بوسه را مهریه کن هر شب طلاقت می دهم قاضیش من،متهم من شاکیش عشق من است
از عشق فقط اینو بگم جای خون توی رگم عشق تو جریان داره
"لباس گرم بپوش، سرما نخوری" همان عشق است با طعم غلیظ دوستت دارم...
عشق یعنی: چشمهایش را اندازه ی دنیا ببینی و دنیا را اندازه ی آغوشش...
عشق جان دلم یک آرامش ساده میخواهد تو باشی و من و جهانی که محو تماشای ما باشد
زندگی پُر از عشق و رنگ می شود وقتی شادی را، در قلب دیگران نقاشی کنی...
دچار عشقِ تو شدن ناب ترین گرفتاریِ این زندگانیست
هرکه در عشق سر از قله برآرَد هنر است! همه تا دامنه ی کوه تحمل دارند...
عشق با بوسه عمیق می شود شعر با نگاهِ تو...
چیزی جز عطر تو نیست در هوا؛ پاییز هی تازه می شود عشق هی رنگ می گیرد
به جناب عشق گفتم تو بیا دوای ما باش که به پاسخم بگفتا تو بمان و مبتلا باش
با تو حال تمام لحظه های من عشق است