آذر همان دخترِ عاشقِ سر به هواست! که بین عشق پاییز و زمستان بلاتکلیف میسوزد.. گاهی با گرمایِ پاییز؛ گاهی با سوزِ زمستان..
شاید زمستان فصل بهتری برای آمدن باشد بیخود گول ظاهر عاشقانه ی پاییز را خورده بودیم
برف آمد و پاییز فراموشت شد . آن گریه ی یک ریز فراموشت شد . انگار نه انگار که با هم بودیم . چه زود همه چیز فراموشت شد
سر داده به باد انار عاشق در باغ از کار گذشته کار عاشق در باغ “پاییز” نگو…! بگو که رستاخیز است با اینهمه سربدار عاشق در باغ
پاییز فصل رسیدن انارهای سرخ است و انار چه دل خونی دارد از رسیدن!
ای غم انگیزترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
یک روزی که خوشحال تر بودم یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر
شب،امشب نیز شب طولانی پاییز همه خوابیدهاند آسوده و بی غم و من خوابم نمیآید نمیگیرد دلم آرام در این تاریکِ بی روزن ...
شاید پاییز هیچ نسبتی با زنان اردیبهشتی یا شهریوری نداشته باشد اما یک نسبت خونی با زنان آذزی دارد
در روزگاری که به ظلم عادت کرده این چندمین پاییز است که ما دفن شده ایم
برگ ها زخمی/پاییز گنجشک ها را/چال کرد پشتِ میله ها
کاش میشد تموم نشه گرمای آغوشت وسط این همه دل سردی های پاییز
آذر یادش رفته که پاییز است... نمی بارد ، فقط یخ میزند به گمانم کسی به طرز فجیعی تنهایش گذاشته و گرنه اینگونه ماتش نمیبرد...
صبح پاییز/افتاده روی روزنامه ها/آفتاب درون جدول
پاییز جان؛ مهرت که به ما نرسید آبانت هم به غم گذشت دوست داری آذَرت را چگونه ببارم ...؟!
برای پاییز امسال رنگی نمانده...
نگرانم پاییز دارد به نارنج ها می رسد اگر نیایی تمام باغ دق می کند...
پاییز را دوست دارم تو را به من بخشیده...
یلدا آخرین دلبریِ پائیز است… مثل زنی که درست لحظهٔ رفتن, گیسوان مشکی بلندش را باز میکند…! یلدایتان مبارکباد
برگ ها می ریزند/ورق به ورق لای پاییز/فریاد درختان
آذر آمد که روی لبهای پاییز انار بگذارد
و تو بکرترین منظره ای مثل درخت پرتقال که در پاییز به بار نشسته باشد
آتش است و در دل پاییز بر پا می شود این جهان گرم از وجود آذری ها می شود اهل آذر ماه یعنی دوست یعنی تکیه گاه در کنارش روی هر لب خنده پیدا می شود
این پاییز تو را کم دارد برای قدم زدن وگرنه من آدم خانه نشینی نیستم...