پاییز اما، چیزی نیست جز خلوتی برای تعمق در آنچه از عمرمان فروافتاد.
چه حالِ خوبیست... من باشم و تو... هوای پاییز... و عشقی که پایان ندارد...
چَشمِ شهریوری ات روشن باد مِهرَت آمد ، قدمش آذین کن
من ...زرد شدم ...خشک شدم ...بس که ندیدی پاییز زمانیست که در باغ نخندی
داری میری پاییز جان؟ غماتم با خودت ببر...!
پاییز زنی ست که عاشقانه هایش را رها کرد تا به تنهایی روی آورد...
رنگ انار و عطر شهریور هنگامه ی غوغای پاییز است ...
شاخه تا آمد به برگش خو کند پاییز شد
پاییز باشد، پیش من باشی، خودش عیدست! این فصل بر صدها بهار بی تو می ارزد...!
بهار به ایستگاه رسید حوصله ام اما... هنوز، نیمکت نشین پاییز است...
بی شک انار، بغض پاییز است که گاه و بی گاه می ترکد
پاییز خوب می داند درخت با خیال بهار در آغوش خفته
جانم ز تو و مِهرِ تو لبریز شده از دوری تو دلم چو پاییز شده!
می پیچد شاخه ی غم به پای دل پاییز می کند برگ برگ تن را
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییز از تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است
پاییز بغل میخوام ترین فصل ساله
پاییز است،صدایم بزن خاطراتم زرد میشود پشت این همه دلتنگی
از قشنگی های زندگی می شود، تکرار هر ساله ی پاییز را نام برد...
کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم...
شده پاییز، کجایی؟ منم و شیدایی...
درس پاییز: اجازه بده رفتنی ها برن بعدش دوباره سبز میشی
این پاییز می توانست خاطره ساز باشد اگه می آمدی..
مرا بوسیدی و پاییز من هم شد تماشایی!
غصه هایت را به برگ های درختان آویزان کن چند روز دیگر می ریزد!