شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عشق یعنیتو بخندی و من از داشتنتعطشم بیشتر از لحظه ی اول بشود...
آنچه روشن بکند صبحِ مرا خنده ی توست......
عشق است وهمین لذتِ رسواییِ عالم!عاشق که شوی،عقل به سر راه ندارد......
درد یعنی که شبی بین غم و بی خوابیهوس دیدن یاری که تورا کشت، کنی......
نشستم رو به درگاهت، در این شب های نورانیخداوندا نجاتم دِه، از این دنیای ظلمانی...
خرابم کردی و رفتی ندانستی چه بر من شدکه یک عابر نمی فهمد غم سنگین پل ها را...
روز عشق آمد و من غرق تمنای تو ام... باحضور تو دلم شاد وجهانم عشق است...
تو شیرینی چو سیگاری که قبل ازترگ می چسبدپر از سم نفس گیری، که باشی مرگ می ارزد!!...
می کشد خاطره های تو در این ماه مرا ماه خرداد،عجب داغ غریبی دارد.....
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگارطاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت...
دم رفتن که نشد سیر نگاهت بکنمتا ابد حسرت تو در دل من جا دارد...
دردِ دل با کَس نگفتم، دردِ من گفتن نداشت خنده بر لب می زدم، هرچند خندیدن نداشت ...
خسته از زندگی، کاش خدا رحم کند...زود امضا بکند برگهٔ استعفأ را......
می نشینم با خیالت چشم می دوزم به دردر هوایت شب به شب از عمر من کم می شود...
وفاداری شبیه من به خواب خود نمی بینیچنان دیوانه ات بودم که بی تو، با تو بودم من...
شده دردی به دلت ریشه کند آب شوی؟همه شب با غم دلتنگی خود خواب شوی؟...
عید من با غم دیدار"تو" آخر شد و بازسیزده رابا هوست سبزه بهم می بافم...
عشق یعنی تو بخندی و من از داشتنتعطشم بیشتر از لحظه ی اول بشود...
دیدمش روزی،ولی او عاشق سابق نبوددست در دست رقیبم چشم او صادق نبودبی وفا از من نگاه ساده را دزدید و رفتمن برایش مرده بودم او ولی عاشق نبود......
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟بی تو هر شب، منم و صد شب بارانی و درد.....
غمی افتاده بر جانمکه درمانش نمی دانم!دلم را برده یاری کهوصالم را نمی خواهد......
تو سهم دیگری بودیو من درگیر رویایتخجالت میکشم از دلکه عمری بازی اش دادم...!...
اهل نفرین نیستم رفتی و هر شب تا سحراز غم دلتنگی ات نفرین به قسمت می کنم...
یک نفس مانده زمستان که به منزل برسد آخرین جمعه ی پاییز تو را کم دارم......
سهممنبودی،ولیحقرابهناحقمیخورندایدو صدلعنتبرایندنیاواینتقدیرباد......
عاشقم کردیورفتیلعنتیاینرابدان،پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا......
شب آخربه او گفتمکه بی شک بی تو خواهم مُردخجالت دارم از رویش که بی او زندگی کردم......
عاشقت بودم ولی،ناجور سوزاندی مرا..نقره داغش می کنم دل را ؛اگر یادت کند.....
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اماچرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟...
عشق یعنی تو بخندی من از داشتنت عطشم ببشتر از لحظه اول بشود...