چال روی گونه هایت انحصارا مال من بعد از این لطفا برای هیچکس اصلا نخند
درچال گونه پنهانت می کنم تا فروترین راز درنهایت لبخندم باشی
هرچه به چال گونه ات نزدیکتر دلهره ی گم شدنم بیشتر
در چاله ی آن گونه ی چون سیب گلابت چالم کن اگر جلب نکردم نظرت را!
بهر دل بردنِ من، خنجر مژگان کم بود چال بر گونه ی تو دست به دستش اداده
چال گونه ات برموداست در ارزوهای ناپدید خالد بایزیدی
چال گونه کَنده ای اینجا و آنجای لَبت لا مُروّت من خودم لَنگم،دگر دامت چه بود!
چال گونه،خال لب، ابرو کشیده،دست نرم این همه ابزار قتاله به یک جا لازم است؟
تاخت می زنم... بوسه ای از چال گونه با دوگوجه سبز
خندید چال گونه اش عمیق تر شد و از شکوفه لبانش اسفند به وجد آمد
چال گونه، خال لب، ابرو کمان، گیسو کمند نیمه عریان پیرهن، کوتاه دامن ،وای من
نخند جانم،نخند! آدم دست و پای دلش میان چال گونه ات میشکند
تو سیاه چاله ی گونت دل من حبس شد
چال گونه ات، عمق عشق من است وقتی که خنده بر لبانت می نشیند.
لبخند که میزنی در چال گونه ات همچون ستاره ای درآسمان گم می شوم
به خنده هات ، به چالِ گونه هات گاهی می شود سوگند خورد اما به چشم هات ، همیشه
تو ناز مے کنے و چال گونه هاےت از شعرهاے من زیباتر مے شوند.
گویا ماموریت یافته ای...!! که بخندی... تا مرا چال کنی در چاله های گونه ات...
چال گونه ات حقیقتا یه عشقه
چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنی نا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است...
تو سیاه چاله ی گونه ت دل من حبس شد
در دو چال گونه ات دنیای من جا میشود عاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت
در چال گونه های زیبایت غرق میشوم
در گیرودار عشقت،در بند هجر و دردم از چال گونه ی تو،تا چاه قلب سنگت