پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر...
بهار با تو زیباست...
عطر تنتاز هرکجا گذشتبهار شد!...
لباسِ سفیدِ زمستان را بهار گلدوزی می کند....
می تکاند در بادپیراهن گلدارش رابی بهار...
بهارمباغبان باورندارد آریا ابراهیمی...
بهار من بُوَد آنگه که یار می آید...
گفته بودی که بهاران بشود می آییفصل گل آمده و از تو نیامد خبری اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
عید من بهار لبخند توست که بذر عشق را شکوفا می کند...
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار...
به بهار می مانی و شوق نگاه...
شکوفه می دهددر بهار عشق انتظار دیدارت...
9 نهمین روز بهارمنصیبم شد برایم :نوازش گیسوی مشکی تو......
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم...
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار...
وقتی بیایینوروزاستهزار بهار دیده ام...
جاده می خواند تو را بر گرد فصل زندگی ست ......
من بهارم ک جهان ار نفسم خندان است:)♡...
همیشه واسه عاشقیدنبال بهونه نگردممکنه عاشقت کنهخدا تو یه غروب سردفصل بهار بهونۂ خوبیه واسه عاشق شدن.بذار تولّد دوبارۂ زمین با تولّد دوبارۂ قلب تو همراه شه.سالها خواهد گذشت و تو با هر بهار به یاد روزهای عاشقونه وخاطرات خوبی میفتی که فصل زیبای بهار به قلب تنهای تو هدیه کرد وچه عاشقونه تره اگه اسم عشق تو با بهار یکی باشه.بهارعاشقانه دوستت دارم هم فصل زیبای تو رو هم قلب پراحساستُ....
بهار شیوه طبیعت برای گفتن اینه که وقت مهمونیه!...
.وبهار روزهایی ست کهکسی را دوست تر میداری....
بهار در نظرم غیرِ رنگ و بویِ تو نیست......
عطر ِتنت از هر کجا گذشت... بهار شد....
مثل بهار میماند آمدنت شکوفه بارانم میکند ......
می غلتد بهاردر تنمتو که باشی!...
شال به کمر/لب را پنهان کرد بهار/چشم و اَبرو سیاه...
چه بهاری به دلم ریخته این پاییزت...
بهار فصل قشنگی ست، بی تو اما نه...
نمی شود/بهار را در خانه نگاه داشت/زوزه ی گرگ ها...
بهار من بُوَد آن گه ،که یارمی آید ......
کاش روزی برسدهر که به یارش برسددل سرما زده ما به بهارش برسد ....
چنگ زدنبه گیسوانِ بهارخیالیستدر سرِباغ...
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادیتویی که آمده بودی بهار من بشوی...
گیسوان خورشیدیتتاب دهی...بهار میشود...
دست اسفند را بگیررسیدن به بهاربدون دست های توممکن نیست......
سوگند میخورم که نباشی بهار نیست...
بهار نیست...بهشت است...فصلِدیدن تو...️️️...
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمدنگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد...
بهارخود خود شمایی حضرت دلبر!...
بی زمستان، بهار لطفی نداشت...
عطر یک شکوفه ی بهار نارنج ات برای من کافیست بهار، تا آمدنت را به انتظار بنشینم...
بهار، زندگی جدید و زیبایی را بر زمین ارزانی داشته است...
در پایان هر روز بهار، باید خاک را بوئید....
حیف نیستبهار از سر اتفاق بغلتد در دستمآن وقت تو نباشی ؟...
بهار جشن طبیعت است...
شکوفه در شکوفه پیچیده ست، و این آغاز فصل بهار است...
دوباره فصل بهار است و انگار زمین در حال شعر گفتن است...
عشق مندستانت بهار است زنده می کند مرا...
بهار همه با فروردین می آید بهار من، با تو!...
برایم مثل همین “بهار” می مانیآمدنت را همیشه تحویل میگیرم …...