چنگ زدن به گیسوانِ بهار خیالیست در سرِ باغ
صید دریای خیال خوشبختی هفت رنگ آسمان.
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیست لعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ...
برون نمیرود از خاطرَم خیالِ وصالت اگر چه نیست وصالی ولی خوشم به خیالَت
به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد
تنها لحظه اکنون است که واقعیت دارد، باقی یا خاطره است یا خیال ...
تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحال بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
می روی چون رود شب ها در خیال و خواب من ای خروشان روز ها کمتر تویی پیدا چرا؟
چِ حِسِ خُوبیِه حواست شُوت بِشه️ به خیالِ اون ...
خیال و خاطره ات در کنار من هستند به هر طرف بروم چند هم نشین دارم
در دیده من جمله خیالند و تو نقشی بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی
خیالت بی خیالم نمی شود چرا...!؟
تمام سهم من از جاده پیچیدن به خیال توست
بہ اندازهٔ یڪ شب خوابِ راحت و یڪ روز خیالِ راحت در آغوشم بگیر خدایا…
بگو خیال تو شب ها کمی به رحم آید قسم به جان عزیزت هنوز بیدارم
دیر آمدی عزیز! من عاشق خیال تو شده ام...
*خیال* از در بیرون می کندم می آیم پنجره باز بود
مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال
پیراهنم بوی تورا میدهد ازبس که خیالت را شبهادرآغوش دارم.
هر شب منم و خیال جانان
هزار و یک شب خیال بافتم از تویی که یک شب نداشتمت!
همین که تو هر صبح در خیال منی حال هر روز من خوب است
کسی که خیالتو پر کنه اما دنیا تو نه ترسناکترین آدم زندگی میشه...