یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
نه صبر هست ما را، نه دل، نه تاب هجرانماییم و نیمه جانی، آن هم به لب رسیده...
دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد...
پول خون های زیادی گردنت افتاده استکشته مرده می دهد از بس پروفایل شما...
صبحی که با نگاهِ تو آغاز می شودپایان لحظه های غم انگیزِ دیشب است...
تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد...
دوستت دارم به قدرِ هر چ هست و هر چ نیست از کران تا بیکران ، از کلّ ِ دنیا بیشتر...
مادرم گفت به من: "خیر ببینی پسرم"مستجاب ست دعایش به گمانم با تو......
در چاله ی آن گونه ی چون سیب گلابت چالم کن اگر جلب نکردم نظرت را!...
بهر دل بردنِ من، خنجر مژگان کم بودچال بر گونه ی تو دست به دستش اداده...
برایت بی الف خواهم فقط "فردای بهتر" راتو اما آرزو کردی "جهانت" بی الف باشد...
چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتدتو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم...
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظریشب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
از بس که چشم مست در این شهر دیده امحقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم...
همین بالا بلندی نام عشق است درخت جان من اندام عشق است...
شاید بروم، دور شوم تا تو بفهمی من نیستم و هیچ کسی من شدنی نیست...
گرچه تنت را هنوز لمس نکرده تنمبوی تو را می دهد هر نخ پیراهنم...
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدمصانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم...
شب قدر آمده ، شیرین دهنان آمده اند می توان بر همه شیرین دهنان عاشق شد...
یک نفس واژه به اشعار سپیدم دادیبعد تو هرچه که آمد غزل و قافیه شدارس آرامی...
سبزه در دست تو و چشم من اما نگرانکه گره را به هوای چه کسی خواهی زد...
بوی گل، بوی چمن،بوی شکفتن، یک طرف بوی تلخ قهوه ای در کافه با تو، یک طرف!...
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود...
سخت دلتنگم و آغوش تو را می خواهمکه قرار دل بیچاره ی عاشق بغل است...
عشق یعنی نفست بند یکی باشد و بس نگهت جز به یکی مات به هر جا نرود...
تا خنده بر بساط فریب جهان کنمچون صبح، یک دهن لب خندانم آرزوست...
وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار دایم نسیم مصر به کنعان نمی رسد...
قبل ما لاله به خونین جگری شهرت داشتبعد "تو" "لاله" به "دلداری" ما می آمد ......
خوش باش که هر که راز داندداند که خوشی خوشی کشاند...
سراغ از ما نمی گیری در این تنهایی مطلق خوشم با خاطراتت هر کجا هستی عزیز من...
جمعه ها شرح غروبیست که خون آلوداست دیه اش قیمت بد حالی و دلتنگی ماست...
خوشا دل های خوش، جان های خرسند خوشا نیروی هستی زای لبخند...
از یار داغ دیدم و از روزگار همچشمی به روزگار ندارم به یار هم...
سینه گرم و مژه خونبار و سحر نزدیکست باخبر باش که آهم به اثر نزدیکست...
این طریق دشمنی باشد نه راه دوستی کآبروی دوستان در پیش دشمن می بری...
خدایا جهان پادشاهی توراست زماخدمت آید خدایی توراست...
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور...
آخرین باری که من دل را به دریا می زدمماهی از تُنگش صدا زد، عاقبت مثل منیارس آرامی...
بمیرو تا نبود هم نفس مزن نفسیکه مرگ بهتر از این زندگی بود به بسی...
اگر چه سوخته ام در بلای عشق بسیبه عمر خود دل ازین سان نداده ام به کسی...
قصه به هر که می برم فایده ای نمی دهدمشکل درد عشق را حل نکند مهندسی...
به دو چشم تو که گر بی تو برندم به بهشت نکنم میل به حوران و نظر با ساقی...
این چهره را، بانو، به آرایش نیازی نیست بر چهره ات زیباتر از رژ، رد لبخند است احسان پرسا...
سهم من در وسط معرکه عشق چه بود؟ غم و دلتنگی و حسرت ، همه یک جا با هم!...
که داند بجز ذات پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار...
خواب دیدم گریه می کردم ولی از روی شوقدوستم میگفت: تعبیرش تویی اما نشد!ارس آرامی...
گویی از تقدیر تلخم باخبر بودم ز پیشمادرم می گفت من مشکل بدنیا آمدم!!ارس آرامی...
قصهٔ تلخی ست شاعر باشی و با شعر خود نازنینت را خودت معشوقهٔ مردم کنی!!ارس آرامی...
در بلا هم می چشم لذات اومات اویم مات اویم مات او...
مى خواست عشق را بِچِشاند به کامِ خلق با طعمِ شیر و شَهد و شکر، "مادر" آفرید...
هر کس که به گل آب دهد، عاشق گل نیست شاید هدفش بردن یک شیشه گلاب است...