پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حضرت یار چه احساس نابیست به تو نزدیک بودن ،مانند ستاره به شب...مثل الهه ی ناز وسط صدای زیبای بنان،مثل قفس پرنده وسط نوشته های سهراب،مثل ماهی وسط یک اقیانوس آرام...مثل ...مثل هرچیزی عین من و تو ...بدون اینکه هیچ دلیلی برای نزدیکیمان پیدا کنم ،احساس میکنم بدون دلیل به تو نزدیکم...کاش میشد دلیل قانع کننده تری پیدا میکردم ...ولی چطور میشود کلمات دلیلی بسازند، وقتی، هنوز هجی نامت را بخوبی از بَر نکرده ام ...حالاوسط همه ی ...
چیستے؟ ڪیستے ڪہ همہ جا هستے ، اما نیستے در تلألؤ نور خورشید هنگام طلوع ڪہ بر قطرات شبنم گل شمعدانے پشت پنجرہ ام درخششے بینظیر میدهد در خروش رودخانہ اے ڪہ اول بهار سرمست و آوازہ خوان از ڪوہ جارے میشود بر دشت تشنہ و بیقرارڪیستے ڪہ حتے در نت موسیقے نے لبڪ دورہ گرد خودنمایے میڪنے چہ هستے ڪہ انگار دنیاے آینہ ام را تصاحب ڪردے و در آن خود را نمیبینم ، همہ تویے ڪجایے ڪہ هر ڪجا صدایت هست و نامم را زمرمہ میڪنے برمیگردم و نمیبینمت ...
حضرت یار! اجازه ست دچارت بشوم؟دوست دارم همه ی دار و ندارت بشومبعد تنهاییِ یک عمر زمستانِ سیاهرویش عشق شوم،فصل بهارت بشومحضرت جاذبه! مجذوب حیائت شده امتو چه کردی که چنین محو وقارت بشوم؟وارث دلبری از لیلی و شیرین شده ایبه فدای خودت و ایل و تبارت بشومصید دل می کنی و کار خودت را بلدیزن عاشق کش صیاد، شکارت بشوم؟بغلم کشور امنی ست بیا فتحش کنسفت و محکم بغلم کن که حصارت بشومآس دل دارم و دستم پر حکم عشق استوقت آن ا...
حضرت یارپیله های بیماری که بر چهره ی زندگانی منتنیده شده اند؛تنها با بوسه های شیرین تو پروانه می شوند!دور قلبم می چرخندشکوفه بارانش می کنندقلبم تند تند می کوبد و با هیجانی غیر قابل توصیف در هر تکرارش شلیک میکند دوستت دارمها را.باران کریمی آرپناهی...
قاصد شرمنده از قاصدکِ آرزوباخبر از پرپر شدنِ بالِ خیالو غرق از عرقِ غم؛بر جبینِ عشقطبلِ ماتم می کوبد،های های آشنا...می نشیند بر گوش غریبدست به دامانِ که شوی..؟معرفتِ عشق؛دست در دستِ کوچِ ابدیبگریخت از خانه ی دوست،لیکن اِی حضرت یارعشقِ بی تمناباشد مرادِ زنگِ دلِ عشاق......
عشق یعنیتو و یک عالمه آرام وقرارعشق یعنیکه تویی ماه من و حضرت یار...️️️...
و توآن حضرت یاری که وجودت تمنای من است️️️...
سایه ات از سر ما کم نشود حضرت یارروز مرد مبارک بهترین مرد دنیا...
به نفسهای تو بند است مرا هر نفسی..سایهات کم نشود از سرمان حضرت یار️️️...
محبوبماگر صدا رنگ داشتبی گمان صدایِ تو رنگین کمان بودحیف است هوایِ پاییز هدر شودبیا دستهایت را به من بدهتا با هم در امتدادِ پاییزرویِ زرد و نارنجیِ برگ ها قدم بزنیم و همه یِ شهر را مبتلا کنیم به عشقزحمتِ بارانش با خداآمدنش با توعاشقی و شعر و غزلَش با من!تولدت مبارکمون باشه حضرتِ یار...
عشق یعنیتو و یک عالمه آرام وقرارعشق یعنیکه تویی ماه من و حضرت یار......
حضرت یارحضرت دلبرمعشوقاپی قرار شما بودنخوب است......
به نفس های تو بند است مرا هر نفسی/ سایه ات از سر ما کم نشود حضرت یار ......