چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
بگو چکار کنم؟با انتظاری که به پایان نمی رسدبا سکوتی که فریاد نمی شودبگو چکار کنم؟وقتی شب قلبم را مچاله می کندو صبح چون ملحفه ای سپیدرویم را می پوشانددلم طفل مادر مرده ایکه فقطدر آغوش تو آرام می شود ......
از ترانه ها همصدای قار قار کلاغ ها به گوش می رسدوقتی بی خبریموج می زند در شب های ِسرد یک عاشق ِپاییزی...
دیگر چه فرقی می کندباران بباردیا نبارد!وقتی چتر خیال تو بر سر ماندگار است...دیگر چه فرقی می کندبسازم یا بسوزم!وقتی عشق تمامش سوختن است...دیگر چه فرقی می کندچه روزی خواهی آمدوقتی همه روز در انتظارم...دیگر هیچ فرقی نمی کنداما فرق داردمن مانده ام و خیابان های دهان گشادو خمیازه های بی وقفه ی روزه هامن مانده ام و کوچه هایی پر از هق هقمن مانده ام و بغضی گلوگیر در نفس های پاییز...مانده ام من...و تو مانده ای ...
ببار رو سرم تاج سرم چند وقته ازت خیلی بی خبرم حواس تو نیس کسی جای تو نیس از کی به جای تو دل ببرم ...برشی از ترانه...
می خواستمداشته باشمت!در کنار تمام نداشته هامتو تنها؛نداشته ی داشتنی ام بودیاما ندانستم!قانون قفس تنهایی ست......
به جای من یه قاصدک یه روز میاد توو خواب تو تو قدرشو بدونبعد من اگه نبود کسی به یاد من تو شعرمو بخونبه جای من شاید یکی بیاد که می فهمتتکه می بره فکرمو از سرتبعد من شاید یکی بیاد که می شناستتبیشتر از من می خوادت...برشی از ترانه...
اُحِبُّ لَیالِیَ الهَجرِ لا فَرَحا حدیث بِهاعَسَى الدَّهرُ یَأتی بَعدَها بِوِصالِشبهاى هجران را دوست دارم ، نه این که بدانها شادمان باشمبلکه به آرزوى آنکه روزگار پس از آن [ایّامِ]وصال تو(زهرا) را برسانددیوان امام علی علیه السلام ص۳۴۶...
گفتنی نیستولی بی توکماکان در من نفسی هستدلی هست...ولی جانی نیستاشک باران...
نیست در من رمقیبرو ای بادصباو دگر هیچ، نیاور خبری از یارمخسته ام بی جانمغم شدهیار مرا در شب تارو نخوان صبح سپیده از عشقو نگو یار مرا داده پیامتو ببین آتش بی مهری اوهمه ی جان و تنم را سوزاندو شدم خاکستر از جفای یاریکه ز دل بی خبراستبرو ای باد صبا....-بادصبا...
بارون اومدو یادم داد تو زورت بیشترهممکنه هر دفعه اونجوری که میخواستی پیش نره …خاطره هام داره خوابو میگیره ازمدوری و من دیگه ته دنیام قلبت نوک قله ی قافه …من که تو زندگیم هیشکی نیست چه دروغی دارم بگم آخهاین همه دوری نه واسه تو خوبه نه من …برشی از ترانه...
بر پوست تمام ثانیه هانوشته ام به عشقعمرم به پستوی بی تو بودن گذشتو نیامدینسرین حسینی...
من میخوام تا آخر دنیا؛ تماشات بکنم! اگه زندگی برام؛ چشمِ تماشا بذارهبرشی از ترانه...
.تو اگه بی من بهتری ترجیح میدم بریولی قبل رفتنت بیا دستمو بگیر من قول میدم بهتیه جا شاید بهشت ما بازم باهمیمبرشی از ترانه...
شاید مرگ بتواند جسم و نگاه ها دو عاشق را از هم جدا کند اما هرگز قدرت ندارد که قلب و یاد تو را از من دور کند 🖤 کربلایی/سادات 🥀...
دلتنگیاز چهره ی غمگینشعرهایم می باردکجاست چشم هایت ؟تا در آغوش بگیرندواژه های بی تابم رابیا که چشم های توتنها پناهشعرهای من استمجید رفیع زاد...
عشق ،جنگ جهانی ست ومن ،سربازی بی سلاح،که تسلیم زیبایی تو می شود...
آنقدر نیامدی که از پاییز هم برگی نماند حالا این من هستم که زیرِ پاهای خودمخیابان به خیابان خُرد می شوم...
سخت است دلم تنگ توباشد نگویم...!سخت است فاصله بینمان باشدمن تورابجویم...!سخت است در فکر توباشم دائم با دلم بجنگم..!سخت است دلتنگی ام را باگریه بشویم.سوی خیال عطر پیراهنت را ببویم.بزند به سرم دیوانگی بخوانم و برقصم نیایی به سویم...!بنشینم دم پنجره در غروب دل انگیزبایاد تو خلوت بجویم.!سخت اس دگر تحمل کنم فاصله ها را ...!سخت اس به هنگام جدایی تاپای پله بیای ب سویم !!با اشکهایم بغلم کنی بوسه زنی به رویم..!دل منتظرآمدنت هست شب و روز ای کاش خ...
«هر چیز که مال تو باشد خوب است حتی اگر جای خالی «تو» باشد آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچ وقت دل نمی شود.»کاش بودی و حال و روزم را می دیدی جانااشک باان...
...کاش می دانستی که دوست داشتنتاوان دارددرد داردشکستن داردآوارگی دارداستخوان شکستن دارد...افسوس که نمی دانیمن مُرده ی دلشکسته ی استخوان شکسته ی آواره ای هستمکه فقط طُ را دوستداشت و تو پول را...اشک باران...
نبودنت را بغض می کنمو با هر نفس درد می کشمتمام تار و پود حنجره ام زخمی استآنقدر که در شب دلواپسی هایمبا نام و یادت زندگی کردممبادا نیاییکه بی تو نفس کشیدن رااز یاد می برممجید رفیع زاد...
کاشکاش لحظه های با طُ بودن آنقدر زود گذر نبودبه وسعت ندیدن نگاهتخسته امچگونه بشکنم؟ثانیه های سنگین دوریت را...
تلخ ترین تصویر زندگی امقلاب دست هایتان بوددر آغوش گرفتنشآرزوی من بوداما حسرتی شد برای دست هایمتا همیشهتنها بمانندمجید رفیع زاد...
دلتنگی شوره زاری است پهناور زخمهایت را که التیام نمیدهد هیچ دردهایت را دوچندان میکند دلتنگی یعنی یک منِ بغض آلود و یک توی بی خیال....
نوشتم نکنه نوازش خیالت راه های رسیدن به آغوشت را مسدود کرده نوشتی، اخه من باوردارم تو شب رویاهاتقشنگ ترم عزیزترم نوشتم، تو بیا قول میدمخسته ات نکنمبا دوست داشتنم....
چقدرخندیدم به این عاشقبه آن عاشقچنان عشقی سرم آمد !که من دیگرنمی خندم.......
تعداد روزهای بدون تو رفته راخط می کشد زمانه به دیوار صورتمعلی قائدی...
در من زنی ، آرام و پرتکرار می میردنعش خودش را با دو دست خویش میگیرداز وحشت فریاد های بی امان مردسر را بغل میگیرد از حجم نفیر و درداز طعنه هایش میشود لحظه به لحظه آبشد زندگی در چشمِ او ، مانند یک مردابخسته شده از بی کسی در قلب این سرداببیهوده دست و پا زند در قعر این گردابکز می کند یک گوشه و ، پلکش ورم دارددائم دو چشمان تَرش ، خوناب غم دارداو با در و دیوار خانه ، حرف ها دارداما ندارد فرصتی ، باید که ...
هر لحظه ثانیه شمارنبودنت را فریاد می زندضربان قلبم چه ناکوک می شودوقتی که ساعتبه وقت نبودنتکوک استمجید رفیع زاد...
سلام على حسرت بَقیَت فی القلب؛ و ربّما ستبقىسلام بر حسرتی که در قلب 🖤ماند و خواهد ماندالقلب💔مجروح و محزون من مصیبتک و چه سخت است وداع با تو وقتی طاقت جدایی نیستجسمم می رود اما روح و قلبم کنار می ماند پنجشنبه های دلتنگی وادی السلام نجف الاشرف...
محبوبِ قلبِ از دست رفته ام!تو رفتی و...! و من هنوز نفهمیدم کدام دخترِ خوشبختِ جهان، کنارت زندگی و شب ها سر بر بالین میگذارد!از همان دختری حرف میزنم که مطمئنا از من زیباتر و خوشبخت تر هست:)...
محبوبم!آخرین تصویر از چهره ات هنوز در ذهنم ماندگار است.همان شب سرد زمستانی که دم از رفتن زدی...یادت هست؟ آن کوچه ی بن بست که آخر شد بن بست آرزوهایم! زیر آن چراغ برق با نور زردش... با آن لباسِ بافت قهوه ایت که همخوانی زیادی با چشمانت داشت.موهای سیاهت که شلخته روی پیشانی ات ریخته شده بودند... و برق آن چشمان نافذت...!آری... بعد از گذشت این همه سال،من هنوز آن شب شوم را از یاد نبرده ام :)...
اگه دلت براش تنگ بشه چیکار میکنی؟ + خب بهش زنگ میزنم یا قرار میذارم ببینمش دیگه اگه نتونه جواب بده یا نیاد چی؟ + برای چی نتونه؟ هیچی ولی کاش دلت برای عشقت که دیگه تو دنیا نیست تنگ نشه...
کلماتی که از ساعت شب به بعد برای آدمای که دلتنگالان کجاست؟دوست دارم!دلم برات تنگ شدهطُ هم منو دوست داری،وکلی قطرات اشک های قابل شمارش نیستند...
درهیاهوی ذهن مبهوتم کسی دانه اندوهی پاشیدودر خیال وهم گرفته فراقشاشکهایم همینقد بس بودتاجوانه کند درونماندوه منقبل از من وجود داشتمن به دنیا آمدمتا صاحب تن باشدجهان سرشار از تنهایی استدر روایت خودش عشق استو در باور من اندوهچقد قربانی توام ای انتطارپیر شدمدوستت دارم...هنوزم نمی خواهی بیایی؟ ✍️:سعید رضایی فر...
شب که از نیمه گذشتآسمان چشمانم ابری شدتا که با فکرت در ذهنم روانه شدی اشک از چشمانم جاری شدمبینا سایه وند...
در خواب دیدمش...+ بعد چه شد؟- آرزو کردم همان اتّفاقی که برایِ اصحابِ کهف افتاد برای من هم بیفتد......
نیستی و این قهوه تلخ استآنگونه که آن سوی میز در جای خالی اتهرچه شکر میریزمتغییری نمی کند،و نمی کند،و نمی کند!......
طُ نیستیو اینخلاصه تمامعاشقانه های غمگین من است......
آفتاب هر روز میرود و ماه هرشب می آید، درختانِ دیارم هر فصل میوه میدهند و بچه های همسایه قد میکشند، خودم چندین مرتبه شمع تولد فوت کرده ام، برف های قله ی کوه ها چند باری به رودخانه ها ریخته اند و کشتی های آسیایی به آمریکا رسیده اند، مخوف ترین بیماری این قرن هم مهار شد اما هنوز قلب من نبودنت را باور ندارد. چگونه رفتی؟ چگونه قلبم را شکستی که هر روز زخم هایم تازه تر و دلم گسیسته تر میشود؟🙂🥀👤مأوا مقدم...
روزهای زندگی را نمیخام وقتی تو دیگر زنده نیستی شاید هم من مرده ام که بعد تو انگار زندگی نیست علی محمد ملکی...
آتشی که تو با رفتنت به زندگی من زدی هیچ فاتح ویرانگر در تاریخ به خلق نتوانست بزند نه اسکندر با تخت جمشید، نه اودوآکر با رم و نه چنگیزخان مغولبا سمرقند و بخارا...
جانانم تو دست نیافتنی ترین معشوق روی زمین هستی دور از دستانم هستی اینجا میان نوشته هایم دست کسی به تو نخواهد رسید در میان انبوه زخم هایم ، سکوت و بغض هایم دست کسی به تو نخواهد رسید در میان انبوه دلشکستگی هایم مدت هاست منتظرم دلت همچون من ترک بردارد ان وقت است که دیگر امدن یا رفتنت، بودن یا نبودنت، به اغوش کشیدن یا از اغوش راندنت هیچ فرقی برایم نمیکندمدت هاست دگر دلم نه عطر تنت را میخواهد نه گرمی اغوشت رامدت هاست نه به امدنت دلخوشم،نه...
من اختیار نکردم پس از تو سادات دگربه غیر غم که آن هم به اختیارم نیستبه رهگذر تو چشم انتظار خاکم و بسکه جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست...
چرا هر وقت که کنارت می نشینم بلند میشوی و میرویمگر ندید که گل هم همنفس خار میشود.......
من سال هاست هر روز میمیرم برای یک لحظه زندگی کردن باتو:)...
حاصل تمامحرف های عاشقانهآه ،،،بودوانتظاری پابه ماهدر امواج سرگردان نیامد ن ها...
عاشقانه های سیاسیامشب برای ماندنِ من دست و پا بزن امشب مرا بغل کن و هِی التماس کن آنسوی حس و حال خودت را نشان بده من را از این تلاشِ مضاعف خلاص کن امشب کنارِ خلوتِ بی های و هوی ِ خودهم بغضِ ساز و زخمه ی این پیرِ چنگی ام آنقدر در سکوتِ خودم غوطه ور شدم انگار بر مزارِ خودم شیرِ سنگی ام من چشم های منتظرش را شناختم می خواستم به روی خودم هم نیاورم فریاد می زدم به خدا , آسمان , که های من با کدام اخترِ نحست برابرم ؟...
گاهی دلم تنگ میشود..برای گفتن دوستت دارم هایی که با قهوه نوشیده می شود.بی تو یعنی؛ تنهاییِ دیوانه کننده و بدونِ آرامش!.آن سویِ نیمکتِ خالی قلبم نشسته ای و من فقط با یادآوریِ نبودنت کامم را بدونِ شکر تلخ میکنم!.....
تحمل میکنم فراغت رانبودنت را...نداشتنت را...به من گفتی چرا هرچقدر من ابراز میکنم علاقه ام را نسبت به توتو با تبسمی مرموز سکوت میکنی؟و تو چه میدانستی پشت آن سکوتم و زیر لبخندمرموزم راز عشق و فریادهای من عاشقت هستم نهفته بود...تمام هستی من...امروز که پایان جملاتت به من گفتی مواظب خودت باش بغصی نفرین شده راه گلویم را بست و دیگرنتوانستم صحبت کنم و تو محو شدی و تومیدانستی که من بدون تو نمیخواهم زنده بمانم...چگونه میتوانم مواظب خودم ...