سه شنبه , ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
نبودنت را بغض می کنمو با هر نفس درد می کشمتمام تار و پود حنجره ام زخمی استآنقدر که در شب دلواپسی هایمبا نام و یادت زندگی کردممبادا نیاییکه بی تو نفس کشیدن رااز یاد می برممجید رفیع زاد...
کاشکاش لحظه های با طُ بودن آنقدر زود گذر نبودبه وسعت ندیدن نگاهتخسته امچگونه بشکنم؟ثانیه های سنگین دوریت را...
تلخ ترین تصویر زندگی امقلاب دست هایتان بوددر آغوش گرفتنشآرزوی من بوداما حسرتی شد برای دست هایمتا همیشهتنها بمانندمجید رفیع زاد...
دلتنگی شوره زاری است پهناور زخمهایت را که التیام نمیدهد هیچ دردهایت را دوچندان میکند دلتنگی یعنی یک منِ بغض آلود و یک توی بی خیال....
نوشتم نکنه نوازش خیالت راه های رسیدن به آغوشت را مسدود کرده نوشتی، اخه من باوردارم تو شب رویاهاتقشنگ ترم عزیزترم نوشتم، تو بیا قول میدمخسته ات نکنمبا دوست داشتنم....
چقدرخندیدم به این عاشقبه آن عاشقچنان عشقی سرم آمد !که من دیگرنمی خندم.......
تعداد روزهای بدون تو رفته راخط می کشد زمانه به دیوار صورتمعلی قائدی...
در من زنی ، آرام و پرتکرار می میردنعش خودش را با دو دست خویش میگیرداز وحشت فریاد های بی امان مردسر را بغل میگیرد از حجم نفیر و درداز طعنه هایش میشود لحظه به لحظه آبشد زندگی در چشمِ او ، مانند یک مردابخسته شده از بی کسی در قلب این سرداببیهوده دست و پا زند در قعر این گردابکز می کند یک گوشه و ، پلکش ورم دارددائم دو چشمان تَرش ، خوناب غم دارداو با در و دیوار خانه ، حرف ها دارداما ندارد فرصتی ، باید که ...
هر لحظه ثانیه شمارنبودنت را فریاد می زندضربان قلبم چه ناکوک می شودوقتی که ساعتبه وقت نبودنتکوک استمجید رفیع زاد...
سلام على حسرت بَقیَت فی القلب؛ و ربّما ستبقىسلام بر حسرتی که در قلب 🖤ماند و خواهد ماندالقلب💔مجروح و محزون من مصیبتک و چه سخت است وداع با تو وقتی طاقت جدایی نیستجسمم می رود اما روح و قلبم کنار می ماند پنجشنبه های دلتنگی وادی السلام نجف الاشرف...
محبوبِ قلبِ از دست رفته ام!تو رفتی و...! و من هنوز نفهمیدم کدام دخترِ خوشبختِ جهان، کنارت زندگی و شب ها سر بر بالین میگذارد!از همان دختری حرف میزنم که مطمئنا از من زیباتر و خوشبخت تر هست:)...
محبوبم!آخرین تصویر از چهره ات هنوز در ذهنم ماندگار است.همان شب سرد زمستانی که دم از رفتن زدی...یادت هست؟ آن کوچه ی بن بست که آخر شد بن بست آرزوهایم! زیر آن چراغ برق با نور زردش... با آن لباسِ بافت قهوه ایت که همخوانی زیادی با چشمانت داشت.موهای سیاهت که شلخته روی پیشانی ات ریخته شده بودند... و برق آن چشمان نافذت...!آری... بعد از گذشت این همه سال،من هنوز آن شب شوم را از یاد نبرده ام :)...
اگه دلت براش تنگ بشه چیکار میکنی؟ + خب بهش زنگ میزنم یا قرار میذارم ببینمش دیگه اگه نتونه جواب بده یا نیاد چی؟ + برای چی نتونه؟ هیچی ولی کاش دلت برای عشقت که دیگه تو دنیا نیست تنگ نشه...
کلماتی که از ساعت شب به بعد برای آدمای که دلتنگالان کجاست؟دوست دارم!دلم برات تنگ شدهطُ هم منو دوست داری،وکلی قطرات اشک های قابل شمارش نیستند...
درهیاهوی ذهن مبهوتم کسی دانه اندوهی پاشیدودر خیال وهم گرفته فراقشاشکهایم همینقد بس بودتاجوانه کند درونماندوه منقبل از من وجود داشتمن به دنیا آمدمتا صاحب تن باشدجهان سرشار از تنهایی استدر روایت خودش عشق استو در باور من اندوهچقد قربانی توام ای انتطارپیر شدمدوستت دارم...هنوزم نمی خواهی بیایی؟ ✍️:سعید رضایی فر...
شب که از نیمه گذشتآسمان چشمانم ابری شدتا که با فکرت در ذهنم روانه شدی اشک از چشمانم جاری شدمبینا سایه وند...
در خواب دیدمش...+ بعد چه شد؟- آرزو کردم همان اتّفاقی که برایِ اصحابِ کهف افتاد برای من هم بیفتد......
نیستی و این قهوه تلخ استآنگونه که آن سوی میز در جای خالی اتهرچه شکر میریزمتغییری نمی کند،و نمی کند،و نمی کند!......
طُ نیستیو اینخلاصه تمامعاشقانه های غمگین من است......
آفتاب هر روز میرود و ماه هرشب می آید، درختانِ دیارم هر فصل میوه میدهند و بچه های همسایه قد میکشند، خودم چندین مرتبه شمع تولد فوت کرده ام، برف های قله ی کوه ها چند باری به رودخانه ها ریخته اند و کشتی های آسیایی به آمریکا رسیده اند، مخوف ترین بیماری این قرن هم مهار شد اما هنوز قلب من نبودنت را باور ندارد. چگونه رفتی؟ چگونه قلبم را شکستی که هر روز زخم هایم تازه تر و دلم گسیسته تر میشود؟🙂🥀👤مأوا مقدم...
روزهای زندگی را نمیخام وقتی تو دیگر زنده نیستی شاید هم من مرده ام که بعد تو انگار زندگی نیست علی محمد ملکی...
آتشی که تو با رفتنت به زندگی من زدی هیچ فاتح ویرانگر در تاریخ به خلق نتوانست بزند نه اسکندر با تخت جمشید، نه اودوآکر با رم و نه چنگیزخان مغولبا سمرقند و بخارا...
جانانم تو دست نیافتنی ترین معشوق روی زمین هستی دور از دستانم هستی اینجا میان نوشته هایم دست کسی به تو نخواهد رسید در میان انبوه زخم هایم ، سکوت و بغض هایم دست کسی به تو نخواهد رسید در میان انبوه دلشکستگی هایم مدت هاست منتظرم دلت همچون من ترک بردارد ان وقت است که دیگر امدن یا رفتنت، بودن یا نبودنت، به اغوش کشیدن یا از اغوش راندنت هیچ فرقی برایم نمیکندمدت هاست دگر دلم نه عطر تنت را میخواهد نه گرمی اغوشت رامدت هاست نه به امدنت دلخوشم،نه...
من اختیار نکردم پس از تو سادات دگربه غیر غم که آن هم به اختیارم نیستبه رهگذر تو چشم انتظار خاکم و بسکه جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست...
چرا هر وقت که کنارت می نشینم بلند میشوی و میرویمگر ندید که گل هم همنفس خار میشود.......
من سال هاست هر روز میمیرم برای یک لحظه زندگی کردن باتو:)...
حاصل تمامحرف های عاشقانهآه ،،،بودوانتظاری پابه ماهدر امواج سرگردان نیامد ن ها...
عاشقانه های سیاسیامشب برای ماندنِ من دست و پا بزن امشب مرا بغل کن و هِی التماس کن آنسوی حس و حال خودت را نشان بده من را از این تلاشِ مضاعف خلاص کن امشب کنارِ خلوتِ بی های و هوی ِ خودهم بغضِ ساز و زخمه ی این پیرِ چنگی ام آنقدر در سکوتِ خودم غوطه ور شدم انگار بر مزارِ خودم شیرِ سنگی ام من چشم های منتظرش را شناختم می خواستم به روی خودم هم نیاورم فریاد می زدم به خدا , آسمان , که های من با کدام اخترِ نحست برابرم ؟...
گاهی دلم تنگ میشود..برای گفتن دوستت دارم هایی که با قهوه نوشیده می شود.بی تو یعنی؛ تنهاییِ دیوانه کننده و بدونِ آرامش!.آن سویِ نیمکتِ خالی قلبم نشسته ای و من فقط با یادآوریِ نبودنت کامم را بدونِ شکر تلخ میکنم!.....
تحمل میکنم فراغت رانبودنت را...نداشتنت را...به من گفتی چرا هرچقدر من ابراز میکنم علاقه ام را نسبت به توتو با تبسمی مرموز سکوت میکنی؟و تو چه میدانستی پشت آن سکوتم و زیر لبخندمرموزم راز عشق و فریادهای من عاشقت هستم نهفته بود...تمام هستی من...امروز که پایان جملاتت به من گفتی مواظب خودت باش بغصی نفرین شده راه گلویم را بست و دیگرنتوانستم صحبت کنم و تو محو شدی و تومیدانستی که من بدون تو نمیخواهم زنده بمانم...چگونه میتوانم مواظب خودم ...
گاهی برای تمام چیزها دیر میشودکسی نمیداند کدام عابرپشت باجه تلفن جا ماندو کسی دیگر نفس نمی کشید که جواب تلفن را بدهدو باران همچنان و همچنانبارید...
🧠عقل میگوید:بهار قرن جدید آغاز میشود...اما وقتی که تو نباشی،♥️قلب من پاییز دیگری است!...
تو میدانستی چَشمانت تمام دنیای من است!؟با این حال در یک چِشم بهم زدن،جهانم را از من ربودیمیدانی دلبرجانم،خاموشی چَشمانت پایان قصه پر رمز و راز عاشقیمان بود...
میدانی هنوز هم هر شب در سکوت و تنهایی هایم خاطراتمان را مرور میکنمدلم برای صدایت،خنده هایت تنگ شده استکاش میشد پناه ابدی قلبت باشمکاش برای یکبار هم شده طعم آغوشت را میچشیدمگویا سرنوشت با ما یار نبوده است که اینطور ما را از هم جدا کرده استباز هم این سوال در ذهنم تکرار میشود که مگر دوست داشتن آدمی گناه است؟! که اینطور تلخ به پایان رسیده استاما هنوز هم امید دارم که فردی وارد زندگیم میشود که تمام رد پاهای باقی مانده تو را از ذهن و قلب...
زیبای من سناریوی فراق زیبا نبود.....سپید و شکسته به رُخسارم نشستدلخوشی ها را ،طوفان غمت به صخره ها کوبید وپارو شکسته به گل نشست میدانی زیبا....بعد از تو رهگذر ها به شانه ام نمی زدند کلبه انتظار عطر کهنه دلتنگی گرفته خودکارم کاغذها را بی اختیار خط خطی میکنند و گاهی جوهر پس میدهدراستی زیبا.... قرصهای دکتر را در چمدانت جا گذاشتم آب را در میان چشمانت قهوه های سرکشیده را، فال نمی افتدزیبای من... ساعت زمان تمایلی به ...
بعد از مرگمخورشیدبا طلوعی عاشقانه تر،طعم لبخند یاس ها را برایت خواهد چیدآسمان در چشمانت هزار دشت آفتابگردان خواهد کاشتدست هایت،معطر از ترنم سبز رود خواهد شد آن روزمن از دورترین نقطه ی نامعلومِ ابدیتدر حال دوست داشتنِ تو خواهم بودکنار تنهایی ام! و زندگیهمین قدر سادهادامه دارد... سیامک عشقعلی...
اُرَدِّدُ طَرْفِے فِی الدُّنْیا، فَلا أَرۍٰوُجُوهَ أَحِبّائِیَ الَّذِینَ أُریدُهر چه در دنیا چشم خود را به این طرف و آن طرف می گردانم، چهره های دوستان خود را که جویای آن ها هستم، نمی بینم...
زیباترین گره زندگی امگره دست هایمان بود !افسوس که با رفتنتبزرگترین گره زندگی ام رارقم زدیمجید رفیع زاد...
الان چند روزه هوا ابریهشاید حال دنیا مث من بدهدیگه رفتن تو که هیچ چیزی نیساز این بدترش هم سرم اومده!از این بدترش هم کشیدم ولیبه رومم نیاوردم این دردمونذاشتم که بی تابیمو حس کننشبایی که با گریه سر کردمولب پنجره م سوز داره هواتو فکرم که سرما نره توو تنتدلم شورتو میزنه کاشکییه چیزی بپوشی روو پیراهنتمقصر کی بوده توو این رابطهکدوم از ما پا پس کشیده بگوزمستون بی من توی کافه هاچه حالی بهت دست میده بگوجای خالی من روی صندلی...
امشب ماه کدام آسمان شدی که من...بی مهتاب نگاهت...لالایی زنجره ها...بگوشم شیون تنهایی کوچه هاست...تنهای تلخ......
می شود با همه وجود سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟ما تلاش کردیم اما روزگار نذاشت إِنَّ اَلزَّمَانَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْبَابِ(علی علیه السلام)همانا روزگار جدا کننده عشاق است...
نگو روزی نباشم !که شعرهایم مرثیه می شوندو چشم هایم غرق در اشک ،دست ها نوازش راو لب ها بوسه را از یاد می برندنگو روزی نباشمپریشانم نکنکه پریشانی فقط برازنده ی موهای توستبمانو خاطراتت را به من هدیه کنبگذاردست خالیاز این دنیا نروممجید رفیع زاد...
شانه هایتاتاق خواب من بود !چشم هایت چراغ خوابو نفس هایتقصه های هر شبمافسوسبر روی کاناپه ی تنهایی خودغم نداشتنت رادر آغوش گرفته اماتاق خواب وچراغ خواب نمی خواهمنفس هایت را از من نگیرکه هیچ قصه ای برایمشیرین تر ازنفس هایت نیستمجید رفیع زاد...
حکایت این روزهایمان، حکایت کودکی است که برای اولین بار می خواهد قهوه را تلخ بنوشد. اما هربار که فنجان را نزدیک لبانش میکند، مردد تر می شود که طعم واقعی قهوه را بچشد یا دوباره شکر در آن بریزد که متوجه طعم تلخش نشود و باز هم خودش را گول بزند که طعم قهوه شیرین است و هیچ تلخی در کار نیست!...
خواستم بهترین روز عمر و رویای شیرینم با تو محقق شود اما با رفتنت همه چی نقش بر آب شد...
یه وقتایی همچی هست اما همچی کافی نیست.چون اصلا کافی نیست چون اونی که باید باشه نیست...
اگر این شهر زیباست چون هنوز عطر و خاطرات تو رو به همراه داره....
اونی که کم حرف شده همونی که خیلی وقته تنها شده پ.ن: ۱۴ ماه و یک هفته دلتنگی💔...
قلبمتا ابد، دِپرس شده ماجرای عشق من برا همه پرسش شده. اسما رحمانی...
دنیا برام شده مث کلاس درس پ چرا زنگ نمیخوره؟پس کی میام پیش تو ؟ اندازه شوق دانش آموزی حینزنگ تعطیلی منم مشتاقمساداتم زنگ پایان فراق را بزن...