پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی شبیه قلبگاهی شبیه بغلو گاهی شبیه قلاب !ابرهای اتاقمبلد شده اند به هر شکلیبدل شوند...«آرمان پرناک»...
آری /دریا را هم غرق می کنند... /با آن دو آبیِ عمیق /تهدیدم کن /برای ماهیِ معلّق از قلاب /چه از این بهتر /«آرمان پرناک»...
تلخ ترین تصویر زندگی امقلاب دست هایتان بوددر آغوش گرفتنشآرزوی من بوداما حسرتی شد برای دست هایمتا همیشهتنها بمانندمجید رفیع زاد...
گمان نکن که شادم، آنچه میبینی رقص ماهی بر سر قلاب است!...
از کدورت روددل به قلاب می دهدماهی...
«قلاب» دلم در انتظار تو، کمی قلاب می رقصدبه چنگت آورم آخر، تنت در آب می رقصدتو در تُنگ دلم هستی، درون قاب چشمانم نگاه نرگست هر شب، میان قاب می رقصد تو ماهی یا پری هستی، رفیق دیگری هستی میان پولک جسمت، شب مهتاب می رقصد شب و شام پریشانی، منو یک خواب طولانی چو دریای خروشانی،برایم خواب می رقصدچه شب ها منتظر بودم، نیافتادی به قلابم از این صبر و شکیبایی، تن مرداب می رقصدبزن لب بر انار ما، بشو امشب شکار ما دلم در انتظ...
از حباب نفسم می فهممچیزی از من ته دریا ماندهمثل جا ماندن قلاب در آب؛بدنم در بدنت جا مانده......
صبح شد ز لبت بوسه گلم لقمه بگیرم؟بر پیرُهنت دست کشم ... دکمه بگیرم؟گر ضعف مرا... گرفته باشد از تو؟باز از سر قلاب لبت طعمه بگیرم؟...