پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
گاهی برای تمام چیزها دیر میشودکسی نمیداند کدام عابرپشت باجه تلفن جا ماندو کسی دیگر نفس نمی کشید که جواب تلفن را بدهدو باران همچنان و همچنانبارید...
🧠عقل میگوید:بهار قرن جدید آغاز میشود...اما وقتی که تو نباشی،♥️قلب من پاییز دیگری است!...
تو میدانستی چَشمانت تمام دنیای من است!؟با این حال در یک چِشم بهم زدن،جهانم را از من ربودیمیدانی دلبرجانم،خاموشی چَشمانت پایان قصه پر رمز و راز عاشقیمان بود...
میدانی هنوز هم هر شب در سکوت و تنهایی هایم خاطراتمان را مرور میکنمدلم برای صدایت،خنده هایت تنگ شده استکاش میشد پناه ابدی قلبت باشمکاش برای یکبار هم شده طعم آغوشت را میچشیدمگویا سرنوشت با ما یار نبوده است که اینطور ما را از هم جدا کرده استباز هم این سوال در ذهنم تکرار میشود که مگر دوست داشتن آدمی گناه است؟! که اینطور تلخ به پایان رسیده استاما هنوز هم امید دارم که فردی وارد زندگیم میشود که تمام رد پاهای باقی مانده تو را از ذهن و قلب...
زیبای من سناریوی فراق زیبا نبود.....سپید و شکسته به رُخسارم نشستدلخوشی ها را ،طوفان غمت به صخره ها کوبید وپارو شکسته به گل نشست میدانی زیبا....بعد از تو رهگذر ها به شانه ام نمی زدند کلبه انتظار عطر کهنه دلتنگی گرفته خودکارم کاغذها را بی اختیار خط خطی میکنند و گاهی جوهر پس میدهدراستی زیبا.... قرصهای دکتر را در چمدانت جا گذاشتم آب را در میان چشمانت قهوه های سرکشیده را، فال نمی افتدزیبای من... ساعت زمان تمایلی به ...
بعد از مرگمخورشیدبا طلوعی عاشقانه تر،طعم لبخند یاس ها را برایت خواهد چیدآسمان در چشمانت هزار دشت آفتابگردان خواهد کاشتدست هایت،معطر از ترنم سبز رود خواهد شد آن روزمن از دورترین نقطه ی نامعلومِ ابدیتدر حال دوست داشتنِ تو خواهم بودکنار تنهایی ام! و زندگیهمین قدر سادهادامه دارد... سیامک عشقعلی...
اُرَدِّدُ طَرْفِے فِی الدُّنْیا، فَلا أَرۍٰوُجُوهَ أَحِبّائِیَ الَّذِینَ أُریدُهر چه در دنیا چشم خود را به این طرف و آن طرف می گردانم، چهره های دوستان خود را که جویای آن ها هستم، نمی بینم...
زیباترین گره زندگی امگره دست هایمان بود !افسوس که با رفتنتبزرگترین گره زندگی ام رارقم زدیمجید رفیع زاد...
الان چند روزه هوا ابریهشاید حال دنیا مث من بدهدیگه رفتن تو که هیچ چیزی نیساز این بدترش هم سرم اومده!از این بدترش هم کشیدم ولیبه رومم نیاوردم این دردمونذاشتم که بی تابیمو حس کننشبایی که با گریه سر کردمولب پنجره م سوز داره هواتو فکرم که سرما نره توو تنتدلم شورتو میزنه کاشکییه چیزی بپوشی روو پیراهنتمقصر کی بوده توو این رابطهکدوم از ما پا پس کشیده بگوزمستون بی من توی کافه هاچه حالی بهت دست میده بگوجای خالی من روی صندلی...
امشب ماه کدام آسمان شدی که من...بی مهتاب نگاهت...لالایی زنجره ها...بگوشم شیون تنهایی کوچه هاست...تنهای تلخ......
می شود با همه وجود سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟ما تلاش کردیم اما روزگار نذاشت إِنَّ اَلزَّمَانَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْبَابِ(علی علیه السلام)همانا روزگار جدا کننده عشاق است...
نگو روزی نباشم !که شعرهایم مرثیه می شوندو چشم هایم غرق در اشک ،دست ها نوازش راو لب ها بوسه را از یاد می برندنگو روزی نباشمپریشانم نکنکه پریشانی فقط برازنده ی موهای توستبمانو خاطراتت را به من هدیه کنبگذاردست خالیاز این دنیا نروممجید رفیع زاد...
شانه هایتاتاق خواب من بود !چشم هایت چراغ خوابو نفس هایتقصه های هر شبمافسوسبر روی کاناپه ی تنهایی خودغم نداشتنت رادر آغوش گرفته اماتاق خواب وچراغ خواب نمی خواهمنفس هایت را از من نگیرکه هیچ قصه ای برایمشیرین تر ازنفس هایت نیستمجید رفیع زاد...
حکایت این روزهایمان، حکایت کودکی است که برای اولین بار می خواهد قهوه را تلخ بنوشد. اما هربار که فنجان را نزدیک لبانش میکند، مردد تر می شود که طعم واقعی قهوه را بچشد یا دوباره شکر در آن بریزد که متوجه طعم تلخش نشود و باز هم خودش را گول بزند که طعم قهوه شیرین است و هیچ تلخی در کار نیست!...
خواستم بهترین روز عمر و رویای شیرینم با تو محقق شود اما با رفتنت همه چی نقش بر آب شد...
یه وقتایی همچی هست اما همچی کافی نیست.چون اصلا کافی نیست چون اونی که باید باشه نیست...
اگر این شهر زیباست چون هنوز عطر و خاطرات تو رو به همراه داره....
اونی که کم حرف شده همونی که خیلی وقته تنها شده پ.ن: ۱۴ ماه و یک هفته دلتنگی💔...
قلبمتا ابد، دِپرس شده ماجرای عشق من برا همه پرسش شده. اسما رحمانی...
دنیا برام شده مث کلاس درس پ چرا زنگ نمیخوره؟پس کی میام پیش تو ؟ اندازه شوق دانش آموزی حینزنگ تعطیلی منم مشتاقمساداتم زنگ پایان فراق را بزن...
من هر نفسی را که در فراق تو کشیدم غم بود و درد بود و خون دل از ضرر بود و دگر هیچ...
تو که بودی کنارم، دلم قرص بود تمام قرص ها جز قرص ماهت ضرر داشتند !!حالا که نیستی ببینی چگونه قرص میخورم تا موقت آرام بشم از درد فراق رویت🖤...
بیا با هم سلفی بگیریم،یک عکس ۲ نفره من به دوربین نگاه میکنم؛ تو به من نمی خواهم چشمانت در تاریخ ثبت شوند...!پ.ن۱: بعدها تاریخ خواهد گفتچشمانت چه کرد با من ِتنها تر از لطفعلی خان ِبی سپاهپنجشنبه ۲۴ دسامبر ۲۰۲۰ / ۴ دی ۱۳۹۹...
قبری که مهمانش تو باشی بهتر از دنیاست دنیا بی رخ یار بدتر از زندان است...
من تاریخ خوندم آنچه از سرگذشت عشاق فهمیدم این بود درد عشق را هیچی نمیتونه درمان کنه جز همونی که عاشقش کردهاما اگر معشوقت مرده باشد دگر.......
آنقدر صدایت کردم اسم تو را که همه شهر فهمیدند راز مرا...
به شب میان قبرستان نرفته بودم و رفتمبه جستجوی مزارت نرفته بودم و رفتمنخفته بودم و خفتم به روی سنگ مزارتبه عمر خویش چنین جدایی ندیده بودم و دیدم 🖤...
چین و چروک؛ پیر شدنم در اثر داغ و فراق عزیزان نقش بست وگرنه ربطی به گذر عمر نداشت 🖤...
بدون تو تنهایی پیدام میکنه......
خط به خط؛برای تو می گریم،اگر چه می دانم،،،-نامه هایم، -ناله هایم،بی جواب می ماند! لیلا طیبی(رها)...
در بازی دنیا یک جانبه می بازم زین پس در فراق عشق تو می سوزم و می سازم...
معذور بودنم را پای بی مهری ام نگذار کاش دستم بسته نبود تا قلب و روح و جانم را دودستی تقدیمت میکردمکاش هیچوقت تو را ندیده بودمکاش دلداده ات نمیشدمببخش که اینگونه دلت را شکستمحیف از آن چشمان زیبایت نیست که اینچنین خون بارش میکنیدلم را به درد نیاور جانم! شاید روزی، جایی ،در دنیای دیگری مال هم شدیم .😔...
سرازیر شدم همراه باران چترت شد در مقابلم کنار بزن آن چتر کینه را بنگر به دل باران زده ام...
دیدی جانم ؟باران همه جا باریدهاما تو نیستی!نیستی؛ تا دست در دست هم قدم بزنیمیکهویی و بدون اینکه گونه هایمان از خجالت سرخ شودقهقهه ی بلندی بکشیماز خوشی زیاد میان جمعیت شهر گُم شویم.و زمان از دستمان دَر بروددلم میخواهدبدون چتر روی نیمکت خیس بنشینیمو گرمی شانه هایت را در همان هوای سردِ بارانی حس کنمآه!لعنت...لعنت به تمام ابرهایی که بی توقصد باریدن دارند...
آن مرد که به زهرایش می گفت: ای تمام آرزوی من، نفس جان من؛ امشب تمام آرزوی؛ نفس و جانش زیر خاک رفت 🖤...
بدان بدون تو دیگر در این زمانه کسی به غیر چاه علی را صدا نخواهد کرد...
زیبا زیاد بود اما دنیا شبیه تو نداشت...
یه مرد برای عاشق شدن یه نگاه براش بسه اما برای فراموش کردنش به یه عمر!!...
تو نباشی آه من همیشه جانسوز است شبی که ماه ندارد غم انگیز است...
این همه شعر نوشتمکه بگویم آخرعاشقم ، عاشق من نیستهمین ختم کلام......
نیمه شب از خیابان ها سراغم بگیر روزگار عاشقی یعنی همین...
برگرد و بمان ..اصلا بخاطرِ من نه حالِ گیاه خانه تب دار استنگاه پنجره مشکوک و.....ماهیِ حوضِ کوچکمان غمگین است امّا اگر آمدی ....کمی هم به من سر بزنحال من هم رو به ویرانی است...
در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم؛ بهش درد خیالی هم میگناما خیالی نیست ، واقعا درد می کندبیمار واقعا درد می کشد ولی از جایی که دیگر نیست؛ دستی درد می کند که قطع شده، انگشتی درد می کند که جایش بین تمام انگشتانش خالیست، آدمی که یادش هست اما خودش نه... انگار نگاه می کند به جای خالی چیزی و درد می کشد؛ از نبودنش، از نداشتنشاز اینکه تنها خاطره ای برایش مانده و دردی که کسی نمی فهمدجای خالی ای که کسی نمی بیند چون به گمانشان این ها همه...
جمعه ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱ در غرب، جمعه سیاه(بلک فرایدی) نام گرفت خواستم بگم تو نباشی همه جمعه ها واسه من سیاه هستند🖤...
از زمانی که به تو دل دادم، دیوانه ای بیش نیستم. اما با تو دیوانگی هم ظاهر زیبایی پیدا کرده است! و هیچکس نمیداند که من ذره ذره نابود میشوم در این دیوانگی و روح زخمی ام، هرروز ناتوان تر میشود برای نگهداری جسم نیمه جانم......
همین که خبر مرگ تو را شنیدم به روزگار خودم گرد مرگ پاشیدم خدا به مرد عاشق رحم کند لباس مشکی خود را به گریه پوشیدم...
بهار من رخت سفر بر تن کرد و رفتو پاییز غم با تمام دلتنگی هایش رسید اما هنوز من اینجا درگیر کشف فصل آمدن توام!کی بر می گردی ای نگار مندلتنگم💔 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»...
تا سحر عکس تو را باران اشکم غرق کردتا نبیند چشم مندست تو را با دیگریحجت اله حبیبی...
قلبت ،برایم می تپیدوقتی دستت در دست کسی نبوداما امروز می تپد برای کسی که تمام قلبم را گرفت...حجت اله حبیبی...
ما احساسیا ، به عشقمون تا تهش مینازیمما احساسیا ، خونمونو با عشق میسازیمما احساسیا ، هر چی داریمو رو میکنیمیه عشقِ واقعی میخوایم ، ولی تهش میبازیمما احساسیا به این زندگی زیادی خوش بینیمعذابِ وجدان میگیریم وقتیبا دوستمون دعوا میشه و بهش فحش میدیمما احساسیا ، خیلی سریع معذرت میخوایمنمک رو زخمِ دلِ شکستت شدم ، معذرت میخواماز دور میکنم بوست واقعا ، اینو بدون شادیِ امروزت با منما احساسیا روزی صد بار بهش پیام میدیممیگیم که دوسِت د...